بررسی گفتوگوی سیاوش-بازرس ابراهیمی در نخستین رویارویی
متنی بدون زیرمتن
در فیلم جنایت، روابط بین سیاوش و بازرس ابراهیمی، به تعبیر خود فیلمنامه، یك موشوگربهبازی حسابی است كه در دو سطح جریان دارد. یك: در سطح رابطه پلیس و جنایتكار و ترفندهایی كه پلیس برای به یافتن جنایتكار و به دام انداختن او به كار میبندد، یعنی سطح كنش بیرونی. دو: در سطح برخورد اندیشهها یا میتوان گفت در سطح فلسفی. ابراهیمی تنها در پی این نیست كه سیاوش را دستگیر كند، بلكه میخواهد در یك دوئل فكری، نادرستی اندیشههای او را هم اثبات كند. این را تا اندازهای با تكیه به منبع ادبی فیلم یعنی رمان جنایت و مكافات داستایوسكی میگویم و تا اندازهای بر اساس نشانههایی كه در دیالوگهای فیلم هم راه پیدا كرده است. طبیعی است كه انتظار داشته باشیم دوگوییهای بازرس ابراهیمی و سیاوش دارای تنش دراماتیك نیرومندی باشند و در دو سطح بیننده را درگیر كنند. امّا متأسفانه صحنههای رویارویی این دو این توقع را برآورده نمیكنند. برای اثبات این مدعا، گفتوگوهای صحنه نخستین برخورد سیاوش و بازرس ابراهیمی را جزء به جزء بررسی میكنیم:
صحنه با ورود سیاوش و دوستش رحیم (كه در ضمن شاگرد ابراهیمی هست) به اتاق بازرس شروع میشود.
رحیم: اینم آقا سیاوش!
ابراهیمی: به، خوش اومدی برادر!
به كار بردن لفظ برادر در اینجا قابلتوجه است. این تنها جایی است كه بازرس از این كلمه كه قاعدتاً نشان مذهبی بودن اوست استفاده میكند و معلوم نیست كاربرد آن در شخصیتسازی ابراهیمی یا ساختار فیلمنامه چیست؟ آیا كوششی است برای امروزی و اینجایی كردن قصه؟
سیاوش: سلام!
ابراهیمی: بفرما ...
ابراهیمی: میترسی بریزیم خونهت كه این طفلكی را كشوندی اینجا؟
چرا “بریزیم خونهت”؟ مگر رحیم هم جزو مظنونین است كه ابراهیمی به او طعنه میزند. اگر منظور صرفاً این است كه “بیاییم خونهت”، عبارت “ریختن” كه برای هجوم سرزده پلیس به خانه مظنون به كار میرود، اشتباه است.
رحیم: نه اینكه خیلی قدمرنجه میفرمایین استاد!
ابراهیمی: اعتراف كار سختییه، ولی باید اعتراف كنم كه از تو و ایلوتبارت میترسم!
رحیم: جدی، ما كه كسی را نكشتیم؟
اشاره به مناسباتی كه غیرقابلفهمند. ایلوتبار رحیم چهكارهاند؟ چرا رحیم میگوید “ما كه كسی را نكشتیم؟” امّا مهمتر از اینها سمتگیری گفتوگو به سویی است كه ارتباط با موضوع اصلی ندارد
......
ابراهیمی: در حقیقت از وقوع قتل جلوگیری میكنم. قتل یه برنده .... كیش و مات!
ابراهیمی میخندد.
رحیم: آها، یكی دو دس شطرنج را شانسكی بردین چه شاخوشونهای میكشین. میبینی سیاوش! (رو به ابراهیمی) شما همین طوری مردم بیچاره رو سینجین میكنین.
ابراهیمی: باختن با خودش هذیون میآره رحیم خان!
رحیم: همین كارا رو میكنین كه باعث رنجش جوونای بااستعدادی مث سیاوش میشین كه كار حقوق و قضاوت را بذارن كنار!
ابراهیمی: شوخی میكنی رحیم، سیاوش كه از اساس به قضاوت بیاعتقاده، مگه نه؟
چه راه دوری برای رسیدن به موضوع اصلی. اینكه این راه شاید طبیعی باشد و چنین رویدادی در واقعیت همین طوری اتفاق بیفتد مهم نیست. مهم این است كه این گونه پردازش گفتوگو از ایجاز و تمركز دراماتیك دور است.
رحیم: این جوری نگاه نكن، اونم مقالهتو خونده.
.....
ابراهیمی: ناقابله ... میوه برای سلامتی خوبه! ... چه قد به این نظراتت باور داری؟
سیاوش: خودتون چی؟
یك سؤال و جواب بد. یعنی چی “خودتون چی؟” آیا سیاوش از بازپرس میپرسد كه او چقدر به نظراتش (نظرات سیاوش) اعتقاد دارد. (در ضمن باید گفت به این حرفها اعتقاد داری؟ یا این نظرات را باور داری؟ آیا با این توجیه كه بازرس ابراهیمی این حرفها را میزند میتوان این اشتباه دستوری را توجیه كرد؟) علاوه بر این “خودتون چی؟” جواب توجیهی است. كسی من را متهم به انجام خطاهایی میكند و من میگویم “خودت چی؟” اینجا این عبارت چه معنایی دارد؟
ابراهیمی: خب، گاهی دچار این نوع یأس میشم، یعنی نظر بیراهی نیست. كدام نوع یأس؟ تا اینجا صحتی از یأس نشده یعنی نظر بیراهی نیس ... همیشه قتلی صورت میگیره و بعداً ما سروكلهمان پیدا میشه، یعنی همیشه از ماجرا عقبیم.
اینكه پلیس همیشه از ماجرا عقب است چه ربطی به یأس و بیاعتقادی به قضاوت دارد؟ امّا جالب این است كه سیاوش انگار این ربط را میفهمد
سیاوش: درسته.
ابراهیمی: كسی كه عمل شنیع قتل را مرتكب میشه همیشه محكوم نیست، بلكه بیشتر مواقع مقتولین خودشان مسبب این اتفاق هستن، مث همین مقتول عزتی كه نزولخور بوده و به نظر انگل میآمد، درسته؟
آیا ابراهیمی به این نظر كه “بیشتر مواقع مقتولین خودشون مسبب این اتفاق هستند” اعتقاد دارد؟ یا برای حرف كشیدن از سیاوش این حرفها را میزند؟ بحث در اینجا به یك مقابله فكری نمیرسد. حق بود برسد. در غیر این صورت همه این دیالوگها به چه درد میخورد؟ آیا فقط وجه بیرونی ماجرا، یعنی حرف كشیدن از سیاوش مطرح است؟
سیاوش: بله.
ابراهیمی: و اینكه انسان هنوز حیوانه و هرجا هم برین آسمان همین رنگه!؟
سیاوش: نباید باشه، ولی هست ... بعد از این همه دستوپا زدن به جای عوض شدن اوضاع، همه چیز تغییر شكل داده و ماهیت سرجاشه و شما هنوز پشت این میز نشستین و دارین همون بازی را دنبال میكنین. واسه چی؟
باز بازرس با سیاوش وارد بحث نمیشود. در ضمن این اعتقاد كه “انسان هنوز حیوانه” كه سیاوش آن را تأیید و تشریح میكند، چگونه با دیدگاههای دیگر او كه مقتول را انگل میداند ارتباط پیدا میكند؟ اگر اعتقاد سیاوش این است كه انسان كلاً حیوان است، دیگر فرقی بین نزولخوار و خودش نباید وجود داشته باشد؟ از این گفتوگو چیزی درباره ماهیت بحث فكری بین سیاوش و بازرس نمیفهمیم. “همون بازی” اشاره به كدام بازی دارد؟ و “واسه چی” علت چه را پرسش میكند؟ اینكه چرا هنوز بازرس پشت میز نشسته و همون بازی قدیمی را میكند؟ دلیل این امر را كه سیاوش خودش گفته است “واسه اینكه بعد از این هم دس و پا زدن ....”.
ابراهیمی: واسه اینكه این امانتی را كه جزو غنایم یه قتل از پیش تعیین شدهس بدیم بهتون!
آیا میتوان در مورد قتل از “غنایم” صحبت كرد؟ آیا قتل جنگ است؟ اگر هم جنگ باشد، چیزی كه قاتل برده “غنایم” است نه چیزی كه به دست پلیس افتاده. و منظور از صفت “پیشتعیینشده” برای قتل چیست؟ كلمات به معنای درست خود به كار نرفتهاند.
ابراهیمی میخندد. رحیم هم.
سیاوش: بایدم بخندین. چون واسهتون عادی شده. چی واسهشون عادی شده؟
ابراهیمی: اگه بخواین بلدم گریه كنم.
این جواب و خنده ابراهیمی و رحیم به سیاوش، از نوعی تحقیر سیاوش از سوی بازرس حكایت میكند كه با شخصیتپردازی عمومی ابراهیمی كه قرار است تلفیقی از ذكاوت پلیسی و همدلی، فهم متقابل و در عین مخالفت فكری با سیاوش باشد، تناقض دارد. اگر فیلمنامهنویس بگوید اصلاً قصد نداشته بازرس ابراهیمی چنین شخصیتی باشد، این در حكم اعتراف به پردازش شخصیتی تكبعدی خواهد بود، كه بعید است مورد نظر بوده باشد. این نگاه تحقیرآمیز ادامه پیدا میكند.
سیاوش: بازجوییتون تمام شد؟
ابراهیمی: بازجویی؟ كدام بازجویی؟
سیاوش: این تمهیدات كهنه شده آقای ابراهیمی! كمكم از چیزهای به ظاهر بیاهمیت شروع میكنیم كمكم اضافی است و میرسیم به اصل مطلب!
ابراهیمی: جالبه! چی جالبه؟
رحیم: این حرفا چیه كه میزنی ...
ابراهیمی: نه رحیم، بذار راحت باشه، خیلی بیراه نمیگه، به هر حال من باید ازش یه پرسوجو میكردم.
سیاوش: چرا؟
ابراهیمی بعد از انكار (كدام بازجویی؟) و احتمالاً اظهار تعجب (چه جالب!)، میپذیرد كه واقعاً داشته بازجویی میكرده. حرفهای رحیم و اظهار تعجب ابراهیمی را میتوان حذف كرد. نكته دیگر سادهلوحی و هالو بودن سیاوش در این گفتوگو و جاهای دیگر فیلمنامه است، كه مانع از این میشود گفتوگوها به همآوردی دو حریف باهوش و قدر بدل شود؛ چیزی كه میتوانست جذابیت آنها را تأمین كند. سیاوش فوری حالت دفاعی میگیرد. در حالی كه خودش تا حالا میگفت دارین بازجویی میكنین، حالا چرا میپرسد “چرا؟”، قاعدتاً باید بگوید “دیدید گفتم” یا یك چنین چیزی. منطق گفتوگو لنگ میزند.
ابراهیمی: خب باهاش مراوده داشتین، یه سری امانت پیشش داشتین .... تو همون روز نرفته بودی خونه مقتول؟ آیا تغییر شما به تو قرار است چیزی را برساند؟
سیاوش: اون روز نه!
ابراهیمی: یعنی كسی كه دیدتت اشتباه كرده؟
سیاوش: شاهد؟!
توجه كنید كه سیاوش مثل یك بچه خودش و دستپاچگیاش را لو میدهد.
ابراهیمی: آره خب ...
سیاوش: كی؟
ابراهیمی: خیلی مشتاقی؟
سیاوش: نمایش تمام شد؟
تمام این صحبتها طوری است كه انگار بازرس مطمئن است سیاوش قاتل است و سیاوش هم این را پذیرفته است. وجود شاهد احتمالی به جای اینكه تنشی در لایههای زیرین گفتوگو باقی بماند، رو و علنی از سوی مشكوك مورد بحث قرار میگیرد. قاعدتاً برای كسی كه قاتل نیست، بود و نبود شاهد نباید اهمیتی داشته باشد، ولی سیاوش علناً از وجود شاهد نگران میشود و تازه میخواهد هویت او را هم بداند. طعنههای ابراهیمی هم رو و تحقیرآمیز هستند، به جای اینكه هوشمندانه و توأم با حس احترام نسبت به سیاوش باشند.
رحیم: سیا؟!
حضور اضافی رحیم
سیاوش: شما كه شاهد دارین، پس واسه چی بازی بازی میكنین؟
آیا این اعتراف آشكار نیست؟
ابراهیمی: عجله كار شیطونه!
تحقیر. لذّت سادیستیك از “بازی بازی كردن” كه با شخصیت متفكری كه فیلم به تبعیت از كتاب میخواهد برای او دست و پا كند، تناقض دارد.
سیاوش به ناگهان برمیخیزد و بیرون میزند.
×××
ساختار دراماتیك این صحنه آشفته است. از مقدمهچینی طولانی با كنایههایی به مسائلی كه برای بیننده شناخته شده نیستند شروع میشود، در بخشهای میانی به بحث فلسفی بیسرانجامی میرسد و بالاخره به بازی لفظی سادهلوحانهای درباره بازجویی كردن یا نكردن بازرس از سیاوش و بود و نبود شاهد ختم میشود.
متن گفتوگو فاقد زیرمتن است: همه چیز گفته میشود، چیزی نمیماند كه بیننده با فعالیت ذهنی خود بخواهد آن را دریابد. فاقد پیچیدگی روانی است؛ احساسات آدمها نسبت به هم چندگانه و متناقض نیست. از سوی دیگر فقدان كشمكش هوشمندانه بین دو طرف گفتوگو باعث میشود صحنه جذابیت دراماتیك نداشته باشد. این گفتوگو بعد فلسفی نیز ندارد، یا بهتر است بگوییم از این نظر نیمهكاره و ناروشن است. منطق گفتوگو، چیزی كه در دیالوگنویسی از آن به عنوان “پینگپنگ” یاد میشود نیز ضعیف است. (“... چه قد به این نظراتت باور داری؟” “خودتون چی؟”) و این امر باعث میشود گفتوگوها روان نباشد. برخی اشتباهات دستوری و كاربرد نادرست واژگان نیز روان نبودن متن را تشدید میكند.
متنی بدون زیرمتن
در فیلم جنایت، روابط بین سیاوش و بازرس ابراهیمی، به تعبیر خود فیلمنامه، یك موشوگربهبازی حسابی است كه در دو سطح جریان دارد. یك: در سطح رابطه پلیس و جنایتكار و ترفندهایی كه پلیس برای به یافتن جنایتكار و به دام انداختن او به كار میبندد، یعنی سطح كنش بیرونی. دو: در سطح برخورد اندیشهها یا میتوان گفت در سطح فلسفی. ابراهیمی تنها در پی این نیست كه سیاوش را دستگیر كند، بلكه میخواهد در یك دوئل فكری، نادرستی اندیشههای او را هم اثبات كند. این را تا اندازهای با تكیه به منبع ادبی فیلم یعنی رمان جنایت و مكافات داستایوسكی میگویم و تا اندازهای بر اساس نشانههایی كه در دیالوگهای فیلم هم راه پیدا كرده است. طبیعی است كه انتظار داشته باشیم دوگوییهای بازرس ابراهیمی و سیاوش دارای تنش دراماتیك نیرومندی باشند و در دو سطح بیننده را درگیر كنند. امّا متأسفانه صحنههای رویارویی این دو این توقع را برآورده نمیكنند. برای اثبات این مدعا، گفتوگوهای صحنه نخستین برخورد سیاوش و بازرس ابراهیمی را جزء به جزء بررسی میكنیم:
صحنه با ورود سیاوش و دوستش رحیم (كه در ضمن شاگرد ابراهیمی هست) به اتاق بازرس شروع میشود.
رحیم: اینم آقا سیاوش!
ابراهیمی: به، خوش اومدی برادر!
به كار بردن لفظ برادر در اینجا قابلتوجه است. این تنها جایی است كه بازرس از این كلمه كه قاعدتاً نشان مذهبی بودن اوست استفاده میكند و معلوم نیست كاربرد آن در شخصیتسازی ابراهیمی یا ساختار فیلمنامه چیست؟ آیا كوششی است برای امروزی و اینجایی كردن قصه؟
سیاوش: سلام!
ابراهیمی: بفرما ...
ابراهیمی: میترسی بریزیم خونهت كه این طفلكی را كشوندی اینجا؟
چرا “بریزیم خونهت”؟ مگر رحیم هم جزو مظنونین است كه ابراهیمی به او طعنه میزند. اگر منظور صرفاً این است كه “بیاییم خونهت”، عبارت “ریختن” كه برای هجوم سرزده پلیس به خانه مظنون به كار میرود، اشتباه است.
رحیم: نه اینكه خیلی قدمرنجه میفرمایین استاد!
ابراهیمی: اعتراف كار سختییه، ولی باید اعتراف كنم كه از تو و ایلوتبارت میترسم!
رحیم: جدی، ما كه كسی را نكشتیم؟
اشاره به مناسباتی كه غیرقابلفهمند. ایلوتبار رحیم چهكارهاند؟ چرا رحیم میگوید “ما كه كسی را نكشتیم؟” امّا مهمتر از اینها سمتگیری گفتوگو به سویی است كه ارتباط با موضوع اصلی ندارد
......
ابراهیمی: در حقیقت از وقوع قتل جلوگیری میكنم. قتل یه برنده .... كیش و مات!
ابراهیمی میخندد.
رحیم: آها، یكی دو دس شطرنج را شانسكی بردین چه شاخوشونهای میكشین. میبینی سیاوش! (رو به ابراهیمی) شما همین طوری مردم بیچاره رو سینجین میكنین.
ابراهیمی: باختن با خودش هذیون میآره رحیم خان!
رحیم: همین كارا رو میكنین كه باعث رنجش جوونای بااستعدادی مث سیاوش میشین كه كار حقوق و قضاوت را بذارن كنار!
ابراهیمی: شوخی میكنی رحیم، سیاوش كه از اساس به قضاوت بیاعتقاده، مگه نه؟
چه راه دوری برای رسیدن به موضوع اصلی. اینكه این راه شاید طبیعی باشد و چنین رویدادی در واقعیت همین طوری اتفاق بیفتد مهم نیست. مهم این است كه این گونه پردازش گفتوگو از ایجاز و تمركز دراماتیك دور است.
رحیم: این جوری نگاه نكن، اونم مقالهتو خونده.
.....
ابراهیمی: ناقابله ... میوه برای سلامتی خوبه! ... چه قد به این نظراتت باور داری؟
سیاوش: خودتون چی؟
یك سؤال و جواب بد. یعنی چی “خودتون چی؟” آیا سیاوش از بازپرس میپرسد كه او چقدر به نظراتش (نظرات سیاوش) اعتقاد دارد. (در ضمن باید گفت به این حرفها اعتقاد داری؟ یا این نظرات را باور داری؟ آیا با این توجیه كه بازرس ابراهیمی این حرفها را میزند میتوان این اشتباه دستوری را توجیه كرد؟) علاوه بر این “خودتون چی؟” جواب توجیهی است. كسی من را متهم به انجام خطاهایی میكند و من میگویم “خودت چی؟” اینجا این عبارت چه معنایی دارد؟
ابراهیمی: خب، گاهی دچار این نوع یأس میشم، یعنی نظر بیراهی نیست. كدام نوع یأس؟ تا اینجا صحتی از یأس نشده یعنی نظر بیراهی نیس ... همیشه قتلی صورت میگیره و بعداً ما سروكلهمان پیدا میشه، یعنی همیشه از ماجرا عقبیم.
اینكه پلیس همیشه از ماجرا عقب است چه ربطی به یأس و بیاعتقادی به قضاوت دارد؟ امّا جالب این است كه سیاوش انگار این ربط را میفهمد
سیاوش: درسته.
ابراهیمی: كسی كه عمل شنیع قتل را مرتكب میشه همیشه محكوم نیست، بلكه بیشتر مواقع مقتولین خودشان مسبب این اتفاق هستن، مث همین مقتول عزتی كه نزولخور بوده و به نظر انگل میآمد، درسته؟
آیا ابراهیمی به این نظر كه “بیشتر مواقع مقتولین خودشون مسبب این اتفاق هستند” اعتقاد دارد؟ یا برای حرف كشیدن از سیاوش این حرفها را میزند؟ بحث در اینجا به یك مقابله فكری نمیرسد. حق بود برسد. در غیر این صورت همه این دیالوگها به چه درد میخورد؟ آیا فقط وجه بیرونی ماجرا، یعنی حرف كشیدن از سیاوش مطرح است؟
سیاوش: بله.
ابراهیمی: و اینكه انسان هنوز حیوانه و هرجا هم برین آسمان همین رنگه!؟
سیاوش: نباید باشه، ولی هست ... بعد از این همه دستوپا زدن به جای عوض شدن اوضاع، همه چیز تغییر شكل داده و ماهیت سرجاشه و شما هنوز پشت این میز نشستین و دارین همون بازی را دنبال میكنین. واسه چی؟
باز بازرس با سیاوش وارد بحث نمیشود. در ضمن این اعتقاد كه “انسان هنوز حیوانه” كه سیاوش آن را تأیید و تشریح میكند، چگونه با دیدگاههای دیگر او كه مقتول را انگل میداند ارتباط پیدا میكند؟ اگر اعتقاد سیاوش این است كه انسان كلاً حیوان است، دیگر فرقی بین نزولخوار و خودش نباید وجود داشته باشد؟ از این گفتوگو چیزی درباره ماهیت بحث فكری بین سیاوش و بازرس نمیفهمیم. “همون بازی” اشاره به كدام بازی دارد؟ و “واسه چی” علت چه را پرسش میكند؟ اینكه چرا هنوز بازرس پشت میز نشسته و همون بازی قدیمی را میكند؟ دلیل این امر را كه سیاوش خودش گفته است “واسه اینكه بعد از این هم دس و پا زدن ....”.
ابراهیمی: واسه اینكه این امانتی را كه جزو غنایم یه قتل از پیش تعیین شدهس بدیم بهتون!
آیا میتوان در مورد قتل از “غنایم” صحبت كرد؟ آیا قتل جنگ است؟ اگر هم جنگ باشد، چیزی كه قاتل برده “غنایم” است نه چیزی كه به دست پلیس افتاده. و منظور از صفت “پیشتعیینشده” برای قتل چیست؟ كلمات به معنای درست خود به كار نرفتهاند.
ابراهیمی میخندد. رحیم هم.
سیاوش: بایدم بخندین. چون واسهتون عادی شده. چی واسهشون عادی شده؟
ابراهیمی: اگه بخواین بلدم گریه كنم.
این جواب و خنده ابراهیمی و رحیم به سیاوش، از نوعی تحقیر سیاوش از سوی بازرس حكایت میكند كه با شخصیتپردازی عمومی ابراهیمی كه قرار است تلفیقی از ذكاوت پلیسی و همدلی، فهم متقابل و در عین مخالفت فكری با سیاوش باشد، تناقض دارد. اگر فیلمنامهنویس بگوید اصلاً قصد نداشته بازرس ابراهیمی چنین شخصیتی باشد، این در حكم اعتراف به پردازش شخصیتی تكبعدی خواهد بود، كه بعید است مورد نظر بوده باشد. این نگاه تحقیرآمیز ادامه پیدا میكند.
سیاوش: بازجوییتون تمام شد؟
ابراهیمی: بازجویی؟ كدام بازجویی؟
سیاوش: این تمهیدات كهنه شده آقای ابراهیمی! كمكم از چیزهای به ظاهر بیاهمیت شروع میكنیم كمكم اضافی است و میرسیم به اصل مطلب!
ابراهیمی: جالبه! چی جالبه؟
رحیم: این حرفا چیه كه میزنی ...
ابراهیمی: نه رحیم، بذار راحت باشه، خیلی بیراه نمیگه، به هر حال من باید ازش یه پرسوجو میكردم.
سیاوش: چرا؟
ابراهیمی بعد از انكار (كدام بازجویی؟) و احتمالاً اظهار تعجب (چه جالب!)، میپذیرد كه واقعاً داشته بازجویی میكرده. حرفهای رحیم و اظهار تعجب ابراهیمی را میتوان حذف كرد. نكته دیگر سادهلوحی و هالو بودن سیاوش در این گفتوگو و جاهای دیگر فیلمنامه است، كه مانع از این میشود گفتوگوها به همآوردی دو حریف باهوش و قدر بدل شود؛ چیزی كه میتوانست جذابیت آنها را تأمین كند. سیاوش فوری حالت دفاعی میگیرد. در حالی كه خودش تا حالا میگفت دارین بازجویی میكنین، حالا چرا میپرسد “چرا؟”، قاعدتاً باید بگوید “دیدید گفتم” یا یك چنین چیزی. منطق گفتوگو لنگ میزند.
ابراهیمی: خب باهاش مراوده داشتین، یه سری امانت پیشش داشتین .... تو همون روز نرفته بودی خونه مقتول؟ آیا تغییر شما به تو قرار است چیزی را برساند؟
سیاوش: اون روز نه!
ابراهیمی: یعنی كسی كه دیدتت اشتباه كرده؟
سیاوش: شاهد؟!
توجه كنید كه سیاوش مثل یك بچه خودش و دستپاچگیاش را لو میدهد.
ابراهیمی: آره خب ...
سیاوش: كی؟
ابراهیمی: خیلی مشتاقی؟
سیاوش: نمایش تمام شد؟
تمام این صحبتها طوری است كه انگار بازرس مطمئن است سیاوش قاتل است و سیاوش هم این را پذیرفته است. وجود شاهد احتمالی به جای اینكه تنشی در لایههای زیرین گفتوگو باقی بماند، رو و علنی از سوی مشكوك مورد بحث قرار میگیرد. قاعدتاً برای كسی كه قاتل نیست، بود و نبود شاهد نباید اهمیتی داشته باشد، ولی سیاوش علناً از وجود شاهد نگران میشود و تازه میخواهد هویت او را هم بداند. طعنههای ابراهیمی هم رو و تحقیرآمیز هستند، به جای اینكه هوشمندانه و توأم با حس احترام نسبت به سیاوش باشند.
رحیم: سیا؟!
حضور اضافی رحیم
سیاوش: شما كه شاهد دارین، پس واسه چی بازی بازی میكنین؟
آیا این اعتراف آشكار نیست؟
ابراهیمی: عجله كار شیطونه!
تحقیر. لذّت سادیستیك از “بازی بازی كردن” كه با شخصیت متفكری كه فیلم به تبعیت از كتاب میخواهد برای او دست و پا كند، تناقض دارد.
سیاوش به ناگهان برمیخیزد و بیرون میزند.
×××
ساختار دراماتیك این صحنه آشفته است. از مقدمهچینی طولانی با كنایههایی به مسائلی كه برای بیننده شناخته شده نیستند شروع میشود، در بخشهای میانی به بحث فلسفی بیسرانجامی میرسد و بالاخره به بازی لفظی سادهلوحانهای درباره بازجویی كردن یا نكردن بازرس از سیاوش و بود و نبود شاهد ختم میشود.
متن گفتوگو فاقد زیرمتن است: همه چیز گفته میشود، چیزی نمیماند كه بیننده با فعالیت ذهنی خود بخواهد آن را دریابد. فاقد پیچیدگی روانی است؛ احساسات آدمها نسبت به هم چندگانه و متناقض نیست. از سوی دیگر فقدان كشمكش هوشمندانه بین دو طرف گفتوگو باعث میشود صحنه جذابیت دراماتیك نداشته باشد. این گفتوگو بعد فلسفی نیز ندارد، یا بهتر است بگوییم از این نظر نیمهكاره و ناروشن است. منطق گفتوگو، چیزی كه در دیالوگنویسی از آن به عنوان “پینگپنگ” یاد میشود نیز ضعیف است. (“... چه قد به این نظراتت باور داری؟” “خودتون چی؟”) و این امر باعث میشود گفتوگوها روان نباشد. برخی اشتباهات دستوری و كاربرد نادرست واژگان نیز روان نبودن متن را تشدید میكند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر