فروردین ۱۲، ۱۳۹۱
فروردین ۰۵، ۱۳۹۱
چرا ارامنه نوروز را جشن نمیگیرند؟
سالی دو سال نو؟
دوستی تلفن زد با پیشنهاد ساخت فیلم مستندی درباره نوروز در میان ارامنه ایران به عنوان قسمتی از مجموعهای درباره عید سال نو. وقتی به او گفتم که ارامنه نوروز را جشن نمیگیرند تعجب کرد. به او گفتم که هنگام تحویل سال نو در خانه ارمنیهای ایران خبری نیست. گفت: یعنی نه سفره هفت سینی؟ نه سبزی سبز کردنی؟ نه دید و بازدیدی؟ گفتم همین طور است و البته این امر یک دلیل منطقی خیلی محکمی دارد. ارمنیها سال نوِ مسیحی را در اول ژانویه (یازدهم دی) جشن میگیرند و حق بدهید که در یک سال نمیشود دو بار دیگر سال نو داشت. هم منطقی نیست و هم اگر شدنی باشد، به ضرر آدم است. این طوری آدم هر سال به اندازه دو سال پیر میشود.
یکی از دردسرهای چندفرهنگی بودن این است که شما خیلی از مناسبتها را باید دو بار جشن بگیرید. دو روز زن، دو روز مادر، دو چهارشنبه سوری (ارامنه عیدی دارند به نام دِرِندِز، که در آن آتش روشن میکنند و از روی آن میپرند، عین چهارشنبهسوری). و این موضوع اگر در هر مورد دیگری شدنی باشد، در مورد نو کردن سال ممکن نیست. کاملاً معقول و منطقی است که اگر شما نیمهشب ده دی به یازده دی را به عنوان سال نو جشن میگیرید، دیگر اول فروردین را به این عنوان جشن نگیرید. امّا از سوی دیگر، جشنها فضاهای آیینی شادمانی هستند که خواه ناخواه راه خود را به میان همه خانوادهها باز میکنند. مگر میشود در ایران زندگی کنی و در و پنجره را ببندی و نگذاری (یا اصلاً بخواهی که نگذاری) که نوروز وارد خانهات شود. نه، نمیشود از کنار بهار و نوروز بیاعتنا گذشت.
عید در دامان طبیعت. این عکس را پیروز کلانتری گرفته است، در سفری که با خانواده اش به ایلام داشتیم. |
یکی از دردسرهای چندفرهنگی بودن این است که شما خیلی از مناسبتها را باید دو بار جشن بگیرید. دو روز زن، دو روز مادر، دو چهارشنبه سوری (ارامنه عیدی دارند به نام دِرِندِز، که در آن آتش روشن میکنند و از روی آن میپرند، عین چهارشنبهسوری). و این موضوع اگر در هر مورد دیگری شدنی باشد، در مورد نو کردن سال ممکن نیست. کاملاً معقول و منطقی است که اگر شما نیمهشب ده دی به یازده دی را به عنوان سال نو جشن میگیرید، دیگر اول فروردین را به این عنوان جشن نگیرید. امّا از سوی دیگر، جشنها فضاهای آیینی شادمانی هستند که خواه ناخواه راه خود را به میان همه خانوادهها باز میکنند. مگر میشود در ایران زندگی کنی و در و پنجره را ببندی و نگذاری (یا اصلاً بخواهی که نگذاری) که نوروز وارد خانهات شود. نه، نمیشود از کنار بهار و نوروز بیاعتنا گذشت.
فروردین ۰۴، ۱۳۹۱
ماهی قرمز در کانون بحثی فرهنگی-اقتصادی-فلسفی
این روزها بحث خریدن یا نخریدن ماهی قرمز داغ است:
ماهی قرمز نخرین. بیمای میآره.
درست نیست یه جاندار را برای شادیمون نابود کنیم.
تازه ماهی قرمز مال سفره هفت سین نیست! مال چینیاست!
بخریم امّا بعد سیزده بریزیم تو حوض یا دریاچه پارکها، این طوری هم زنده میمونن هم بیشتر میشن
به جای این کارا روشهای نگهداری ماهی قرمز را بگویید. کسی با این حرفها از خریدن ماهی قرمز منصرف نمیشه قربون شکلت
برای تعویض آب ماهی قرمز، مقداری آب رو دست کم برای ۴ ساعت در ظرفی دیگه بگذارین تا کلر و اکسیژنش کمتر بشه. زودتر از هفته ای یکبار آب رو عوض نکنید. بیشتر از سه چهارم آب رو هم عوض نکنید.
درسته، مال هفتسین نیست، ایرانی نیست، بیماری میآره، عمرشون کوتاهه، وووو… ولی من وقتی میخرم به فکر دل پدریام که دم عیدی میخواده واسه بچههاش خرید کنه امّا پول نداره و میخواد با فروش ماهی پول در بیاره.
چه فرقی میکنه این ماهیا زنده باشن وقتی هزاران هزار انسان سراسر این کره خاکی هر روز دارن جون میدن و ما بیتفاوتیم.
دیگه ماهی هم نخریم؟؟؟ وضعیتیه.
واسشون چه فرقی میکنه زنده باشن یا نباشن؟
اسفند ۲۲، ۱۳۹۰
آرتیست: کپیکاری
در نقاشی، کپیکاران درجه یک صنعتگرانی ماهر هستند. هماهنگی دست با دید، آشنایی با ماتریال و تکنیکهای نقاشی، درک رنگ و نور و ویژگیهای سبکی دورانهای تاریخی گوناگون، تواناییهایی هستند که بدون آنها خلق یک کپی خوب از آثار این یا آن هنرمند بزرگ امکانپذیر نخواهد شد. امّا کپیکار، هر چقدر هم در کارش استاد باشد، هنرمند خلاقی به حساب نمیآید. فاقد احساس و بینش و سبک اصیل مخصوص به خود است. هیچ نقاشی به خاطر اینکه کپی خوبی از این یا آن تابلوی رامبراند یا ون گوگ کشیده است، شأن رامبراند یا ون گوگ را پیدا نمیکند.
البته هنرمندان خلاق نیز چه بسا از آثار پیشینیان بهره میگیرند. آنها را بازسازی میکنند یا در کارشان به آنها ارجاع میدهند. امّا این آثار تکرار کار هنرمندان پیشین نیست، بلکه تفسیری تازهای از آنهاست، مکالمهای با آنهاست. گاه نقدی بر آنها هستند و گاه استفاده از آنها برای بیان این یا آن مسئله حادّ زمان حاضر.
اسفند ۱۹، ۱۳۹۰
آیا پاراجانف و نامجو شباهتی به هم دارند؟
سخن گفتن از شباهت بین یک قطعه موسیقی و یک اثر دیداری با احتیاط زیادی باید انجام گیرد. یا این همه در شیوههای آهنگسازان و خالقان فیلم یا نقاشی نیز گاهی میتوان به شباهتهایی برخورد. مثلاً شنیدن "راز نو" (ساخته حسین علیزاده) و تکرار انعکاسهای آواز خواننده روی هم همیشه مرا یاد تکرار نوشتههای به شکل کمرنگتر یا با رنگهای متفاوت در آثار خطاطی، بخصوص در آنچه به سیاهمشق مشهور است و در آن فرم حروف آشکارا مهمترند از معنی آنهاست انداخته است. امّا در این نوشته میخواهم به شباهت کار دو هنرمند از دو فرهنگ متفاوت، در دو زمانه و دو شرایط اجتماعی متفاوت، یکی فیلمساز و نقاش و دیگری ترانهساز و خواننده، صحبت کنم. از شباهت کارها و شیوههای کار سرگئی پاراجانف و محسن نامجو. دست کم سه شباهت بین آوازهای نامجو و کارهای پاراجانف وجود دارد که سرچشمه اصلی لذتی است که ما از کار آنها میبریم.
ژست پاراجانفی |
یکم فیالبداهگی کارهای آنها. اینکه آنها کارهایی میکنند که مخاطبشان را غافلگیر میکند. و بسیار راحت این کارها را میکنند. نامجو وقتی به "تَن تَنَم" شعر مولانا میرسد بیپروا به یک جور موسیقی زبانی در میغلطد، مثل حرکت دوربین غریب و عنان از کف داده روی جنگلهای برفگرفته در صحنه بازی پسربچه و دختربچه در فیلم "سایههای نیاکان فراموش شده ما". این زنده بودن و شور فالبداهه کارهای دو هنرمند چیزی است که آنها را از هنرمندان وسواسی و کسانی که آن قدر به صنعت فکر میکنند که کارشان متکلف میشود متمایز میکند. برای آنها اجرا هم هرچند مهم است، امّا اصل ایده کار است. اجرا ممکن است کمی این طرف و آن طرف شود، امّا ایده اگر بکر و غافلگیرکننده شود، کار تاثیر خودش را میگذارد. البته هر عنان از کف دادنی به اثر هنری موفق بدل نمیشود. شرط این اتفاق آن است که هنرمند از یک پشتوانه تکنیکی و فرهنگی غنی برخوردار باشد که ناخودآگاه شکل کار او را کنترل میکند. به گمانم تاثیرگذاری کارهای اولیه نامجو تا حدودی زیادی ناشی از این است که در شرایطی اجرا شدهاند که قرار نبوده است منتشر شوند و این امر باعث نوعی راحتی در کار نامجو شده که در آثار جدیدترش نیست.
اسفند ۱۵، ۱۳۹۰
مایههای کیارستمی در "روزی روزگاری در آناتولی"
نوری بیلگه جیلان مشهورترین چهره سینمای ترکیه در عرصههای بینالملی است. یک جور کیارستمی ایرانی. امّا شباهت او به کیارستمی به حضور بینالمللی او در جشنوارهها محدود نمیشود. در آخرین فیلم او "روزی روزگاری در آناتولی" با نمونههای آشکاری از تاثیرپذیری او از سینمای کیارستمی روبهرو هستیم.
در روستایی در مناطق شرقی ترکیه قتلی اتفاق افتاده است. قاتل اعتراف کرده و حالا با بازپرس، دادستان و گروهی دیگر شبانه در میان تپهها میرانند تا او محل دفن جسد را نشان دهد. زمانی طولانی همه چیز را در نمای دور میبینیم، هرچند صدای آدمها را به وضوح میشنویم. این شگرد مختص کیارستمی نیست، امّا بسامد آن در فیلمهای او بالاست. این لانگ شاتها به فیلمساز امکان میدهند تصویرهایی با ترکیببندیهای جذاب خلق کند که در فیلمهای کیارستمی مانند "باد ما را خواهد برد" و "طعم گیلاس" فراوانند. و در ضمن یک جور تعریف داستان با فاصلهگذاری هستند و یک ریتم کند به کار القا میکنند.
امّا بارزترین نمونه حضور کیارستمی در "روزی روزگاری در آناتولی" تکرار تِم زندگی ادامه دارد است.
در روستایی در مناطق شرقی ترکیه قتلی اتفاق افتاده است. قاتل اعتراف کرده و حالا با بازپرس، دادستان و گروهی دیگر شبانه در میان تپهها میرانند تا او محل دفن جسد را نشان دهد. زمانی طولانی همه چیز را در نمای دور میبینیم، هرچند صدای آدمها را به وضوح میشنویم. این شگرد مختص کیارستمی نیست، امّا بسامد آن در فیلمهای او بالاست. این لانگ شاتها به فیلمساز امکان میدهند تصویرهایی با ترکیببندیهای جذاب خلق کند که در فیلمهای کیارستمی مانند "باد ما را خواهد برد" و "طعم گیلاس" فراوانند. و در ضمن یک جور تعریف داستان با فاصلهگذاری هستند و یک ریتم کند به کار القا میکنند.
امّا بارزترین نمونه حضور کیارستمی در "روزی روزگاری در آناتولی" تکرار تِم زندگی ادامه دارد است.
اسفند ۰۶، ۱۳۹۰
رسوب هویت های چندگانه در نامها
در یک نام چیست؟ در یک "آ" چیست؟
دو سه ماه پیش بود. روزهای سرشماری عمومی. دخترک مامور آمارگیری که سوال میکرد و پرسشنامه را پر میکرد وقتی اسمم را شنید، پرسید: خارجی هستید؟. گفتم: نه، چرا؟ گفت: پس چرا اسمتون روبرته؟ گفتم: شما نمیدونید در ایران اقلیتی هم به نام ارامنه داریم. عذرخواهی کرد. لابد برای بیاطلاعیاش. بعد دیدم در پرسشنامهاش پاسخدهندگان نه تنها بر اساس دین تفکیک شدهاند، بلکه مسیحیان نیز به ارمنی و آسوری و غیره دستهبندی شدهاند. امّا شاید از یک نظر حق با او بود.
روبرت اسم ارمنی نیست. در نسل پدران من روبرت پیدا نمیکنید. در نسل فرزندان ما هم تقریباً هیچکس اسم بچهاش را روبرت نمیگذارد. از این اسم میتوان فهمید که دارندهاش متعلق به چه نسلی است و حدوداً چند سال سن دارد. روبرت (که در ریشه لاتینی به معنای درخشان است) نامی است که در اسامی بازیگران و دیگر چهرههای غربی فراوان دیده میشود. در میان ارامنه، در دهههای سی و چهل شمسی، خانوادههایی که بیشترشان تازه از روستا به شهر آمده و شیوه زندگی متجدد در پیش گرفته بودند، برخی اسم بچههایشان را نیز از میان اسمهای خارجی انتخاب میکردند. این نام بر این نوع غربگرایی گواهی میدهد.
دو سه ماه پیش بود. روزهای سرشماری عمومی. دخترک مامور آمارگیری که سوال میکرد و پرسشنامه را پر میکرد وقتی اسمم را شنید، پرسید: خارجی هستید؟. گفتم: نه، چرا؟ گفت: پس چرا اسمتون روبرته؟ گفتم: شما نمیدونید در ایران اقلیتی هم به نام ارامنه داریم. عذرخواهی کرد. لابد برای بیاطلاعیاش. بعد دیدم در پرسشنامهاش پاسخدهندگان نه تنها بر اساس دین تفکیک شدهاند، بلکه مسیحیان نیز به ارمنی و آسوری و غیره دستهبندی شدهاند. امّا شاید از یک نظر حق با او بود.
روبرت اسم ارمنی نیست. در نسل پدران من روبرت پیدا نمیکنید. در نسل فرزندان ما هم تقریباً هیچکس اسم بچهاش را روبرت نمیگذارد. از این اسم میتوان فهمید که دارندهاش متعلق به چه نسلی است و حدوداً چند سال سن دارد. روبرت (که در ریشه لاتینی به معنای درخشان است) نامی است که در اسامی بازیگران و دیگر چهرههای غربی فراوان دیده میشود. در میان ارامنه، در دهههای سی و چهل شمسی، خانوادههایی که بیشترشان تازه از روستا به شهر آمده و شیوه زندگی متجدد در پیش گرفته بودند، برخی اسم بچههایشان را نیز از میان اسمهای خارجی انتخاب میکردند. این نام بر این نوع غربگرایی گواهی میدهد.
اشتراک در:
پستها (Atom)