در سن پترزبورگ نشانههای پختگی را میتوان دید. پختگی برای یک کارگردان یعنی اینکه دم به دم به فکر این نباشد که با این قصهای که تعریف میکند چه پیامی میخواهد منتقل کند. او همه حواسش به این است که قصه اش را خوب تعریف کند، موقعیتها جالب و جذاب باشند، آدمها زنده و ملموس باشند، لحظههای غافلگیرکننده داشته باشد، حتی چطور خوب گافهای و نقاط ضعف و خلاءهای فیلمنامه را بپوشاند، خلاصه کاری کند که وقتی تماشاگر از سینما بیرون میآید احساس رضایت داشته کند از این که دو ساعت وقتش را بیهوده در تاریکی سینما نگذرانده بلکه لذّت برده است. بهروز افخمی در سن پترزبورگ خوب از پس این کار برآمده است.
پختگی یعنی اینکه عوامل فیلمت، بخصوص بازیگرها را، صرفاً پیچ و مهرههایی حساب نکنی که آمدهاند ذهنیتهای تو را تحقق ببخشند و بگذاری کارشان را آن طور که خوب بلدند بکنند. تجربه افخمی در کمدی درخشان نیست، روز فرشته را به یاد میآورید؟ اگر افخمی پیمان قاسمخانی را آزاد نمیگذاشت که کارش را بکند کمدی این فیلم آنی نمیشد که هست.امّا این کافی است؟ چیز جدی چی؟ سن پترزبورگ پیامی هم دارد؟ بله، حتماً.
اوّل اینکه خود این راحتی در کار و این رهایی از وسوسه پیام دادن که گفتم، هم محصول سن و سال است و هم ایدئولوژیک است. بعد از سالها کلنجار رفتن با زندگی و سر کردن با انواع دغدغههای فکری و زیباییشناسی به این میرسی که باید زندگی را آسان گرفت، میتوان همان ساختارها و همان موقعیتها جا افتاده را گرفت و باهاشان در موقعیت امروزی داستان سر هم کرد. دیگر اینکه وقتی داستانت را خوب تعریف میکنی، در لابلایش، چیزهای جدّی هم هست: هجو ناموسپرستی ریاکارانه، نقش زبان در تعلقات طبقاتی، گروههایی که هفتاد هشتاد سال است منتطرند فرجی بشود و نظام کهنه را برگردانند، ستایش شخصیتهای فعال و هدفمند فارغ از نیات اخلاقیشان، یک جور اکشنگرایی آمریکایی و قدر دانستنِ فانتزی. خب همه اینها هم در سن پترزبورگ هست و نقد جدّی باید به اینها بپردازد. نقد میتواند و باید ایدئولوژی پنهان در پس این راحتی بیان و معصومیت ایدئولوژیک ظاهری آشکار کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر