شب کریسمس برتی
هکتور هیو مونرو (ساکی)
شب كریسمس بود، و محفل خانوادگی عالی جناب لوك استِفینك با دوستی و شادمانی بیدلیلی كه چنین مناسبتی اقتضا میكرد، افروخته بود. مهمانان شامی مفصل و طولانی صرف كردند، گروه نوازندگان دورهگرد آمدند و سرودهای كریسمس خواندند و بعد مهمانان از سرودخوانی خودشان محظوظ شدند، و سرانجام حسابی جیغ و داد راه انداختند و خانه را روی سرشان گرفتند. اما در میانه این آتش شور و شادمانی، ذغال خاموشی بود كه گُر نمیگرفت.
برتی استفینك، برادرزاده لوك فوقالذكر، از همان اوان زندگی حرفة بیكارهگی را انتخاب كرده بود؛ پیش از او كار پدرش هم همین بود. برتی از سن هیجده سالگی گشت و گذارش را در مستعمرات انگلستان شروع كرده بود، كاری كه برای شاهزادهای كه خون اشرافی در رگهایش جریان داشت آن قدر برازنده و مطلوب تلقی میشد، اما برای جوانی از طبقات متوسط نشان عدم صداقت به حساب میآمد. او برای كشت چای به سیلان و برای پرورش میوه به كلمبیای بریتانیا رفته بود؛ بعد هم راهی استرالیا شده بود تا به گوسفندها در درآوردن پشم كمك كند. و حالا در بیست سالگی تازه از مأموریت مشابهی در كانادا بازگشته بود. از همین قدر میتوان نتیجهگیری كرد كه این آزمایشهای گوناگون همه در كمال ایجاز و اختصار برگزار شده بودند . لوك استفینك، كه نقش پردردسر قیّم و دستیار والدین برتی را به عهده داشت، از بروز همیشگی میل به بازگشت به وطن در برادرزادهاش تأسف میخورد و وقتی چند ساعت پیش، خدا را سپاس گفته بود كه خانواده متحد و دور هم جمع هستند، مسلما منظورش بازگشت برتی نبود.
هکتور هیو مونرو (ساکی)
شب كریسمس بود، و محفل خانوادگی عالی جناب لوك استِفینك با دوستی و شادمانی بیدلیلی كه چنین مناسبتی اقتضا میكرد، افروخته بود. مهمانان شامی مفصل و طولانی صرف كردند، گروه نوازندگان دورهگرد آمدند و سرودهای كریسمس خواندند و بعد مهمانان از سرودخوانی خودشان محظوظ شدند، و سرانجام حسابی جیغ و داد راه انداختند و خانه را روی سرشان گرفتند. اما در میانه این آتش شور و شادمانی، ذغال خاموشی بود كه گُر نمیگرفت.
برتی استفینك، برادرزاده لوك فوقالذكر، از همان اوان زندگی حرفة بیكارهگی را انتخاب كرده بود؛ پیش از او كار پدرش هم همین بود. برتی از سن هیجده سالگی گشت و گذارش را در مستعمرات انگلستان شروع كرده بود، كاری كه برای شاهزادهای كه خون اشرافی در رگهایش جریان داشت آن قدر برازنده و مطلوب تلقی میشد، اما برای جوانی از طبقات متوسط نشان عدم صداقت به حساب میآمد. او برای كشت چای به سیلان و برای پرورش میوه به كلمبیای بریتانیا رفته بود؛ بعد هم راهی استرالیا شده بود تا به گوسفندها در درآوردن پشم كمك كند. و حالا در بیست سالگی تازه از مأموریت مشابهی در كانادا بازگشته بود. از همین قدر میتوان نتیجهگیری كرد كه این آزمایشهای گوناگون همه در كمال ایجاز و اختصار برگزار شده بودند . لوك استفینك، كه نقش پردردسر قیّم و دستیار والدین برتی را به عهده داشت، از بروز همیشگی میل به بازگشت به وطن در برادرزادهاش تأسف میخورد و وقتی چند ساعت پیش، خدا را سپاس گفته بود كه خانواده متحد و دور هم جمع هستند، مسلما منظورش بازگشت برتی نبود.