اسفند ۲۲، ۱۳۹۰

آرتیست: کپی‌کاری


در نقاشی، کپی‌کاران درجه یک صنعتگرانی ماهر هستند. هماهنگی دست با دید، آشنایی با ماتریال و تکنیک‌های نقاشی، درک رنگ و نور و ویژگی‌های سبکی دوران‌های تاریخی گوناگون، توانایی‌هایی هستند که بدون آن‌ها خلق یک کپی خوب از آثار این یا آن هنرمند بزرگ امکان‌پذیر نخواهد شد. امّا کپی‌کار، هر چقدر هم در کارش استاد باشد، هنرمند خلاقی به حساب نمی‌آید. فاقد احساس و بینش و سبک اصیل مخصوص به خود است. هیچ نقاشی به خاطر اینکه کپی خوبی از این یا آن تابلوی رامبراند یا ون گوگ کشیده است، شأن رامبراند یا ون گوگ را پیدا نمی‌کند.


البته هنرمندان خلاق نیز چه بسا از آثار پیشینیان بهره می‌گیرند. آن‌ها را بازسازی می‌کنند یا در کارشان به آن‌ها ارجاع می‌دهند. امّا این آثار تکرار کار هنرمندان پیشین نیست، بلکه تفسیری تازه‌ای از آن‌هاست، مکالمه‌ای با آن‌هاست. گاه نقدی بر آن‌ها هستند و گاه استفاده از آن‌ها برای بیان این یا آن مسئله حادّ زمان حاضر.

امّا غرض از این مقدمه این بود که بگویم فیلم آرتیست ساخته میشل هازاناویوس فرانسوی که جایزه اسکار بهترین کارگردانی، بهترین بازیگری و چند جایزه دیگر را به دست آورد، کپی‌کاری است و نه مکالمه‌ای خلاق با دوران سپری شده‌ای از سینما. چیزی که هنگام تماشای آن تحسین بیننده را برمی‌انگیزد این است که "آه، عین فیلم‌های صامت!" بازیگران سعی کرده‌اند بازی‌های ستار‌گان دوران صامت را تقلید کنند و کارگردان با تماشای صدها فیلم صامت کوشیده است ویژگی‌های میزانسن و دکوپاژ فیلم‌های صامت را دریابد و تکرار کند. هدف سازندگان فیلم نمایش مهارت‌شان در بازسازی فیلم‌های صامت بوده است و بس، نه نگاه به آن دوره از دید زمان حاضر، نه تفسیر تازه‌ای از سینما. هدف تنها و تنها زورآزمایی و نمایش مهارت یک کپی درجه یک است. اینکه آرتیست کپی یک فیلم خاص نیست، تفاوت چندانی در این بحث به وجود نمی‌آورد. می‌توان گفت آرتیست کپی مجموعه‌ای از فیلم‌های صامت و بازیگران آن‌هاست. بیش از هر چیز شبیه "ستاره‌ای متولد می‌شود" است و بازیگر اصلی‌اش ژان دو  ژاردن به دوگلاس فربنکس شباهت می‌برد. البته آرتیست فیلمنامه سنجیده‌ و لحظات حسی موفقی دارد، امّا این وجه از فیلم نیز تقلیدی است از داستان‌های نائیو (ساده‌انگارانه و خام) سینمای عامه‌پسند دوران صامت که با حذف پیچیدگی‌ روانشناختی فیلم‌های خوب دوران معاصر. یعنی همان کاری است که صدها فیلم عامه‌پسند معاصر هر روز می‌کنند بدون اینکه توجه کسی را برانگیزند یا منتقدی چیزی درباره‌شان بنویسد.
اینکه منتقدان مهمی مانند راجر ابرت و ای اُ اسکات و دیگران همه با تحسین درباره این فیلم نوشته‌اند خود گواهی است بر نزول نقد فیلم به سطح توصیه به خوانندگان روزنامه که آخر هفته به دیدن کدام فیلم بروند. من در نوشته‌های این منتقدان با دقت دنبال این گشتم که به چه سبب آن‌ها آرتیست را فیلمی مهم یا دستاوردی هنری می‌دانند. چیزی نیافتم. ابرت جز تعریف کردن داستان فیلم و کلی‌گویی‌هایی درباره سینمای صامت می‌نویسد که این فیلمی است که با داستانش، با بازی‌هایش، با شیوه زیرکانه‌ای که با سیاه‌وسفید بودن و صامت بودنش بازی می‌کند شما را شیفته خود می‌کند. نقدهای دیگر هم مرتب از جذابیت‌های سینمای صامت و توانایی‌های هازاناویوس در تقلید آن‌ها صحبت می‌کنند.
در توانایی‌های بازیگران و کارگردان آرتیست در کپی کردن سینمای صامت تردیدی نیست، امّا آیا این هنر خلاقه است؟ منظور ابرت از بازی فیلم با صامت بودنش شاید آن چند صحنه‌ای باشند که ناگهان جلوه‌های صوتی فیلم را می‌شنویم که به گمان من آن هم شگردی است برای یادآوری این امر به بیننده که شاهد فیلمی صامت و سیاه‌وسفید در دوران سینمای گویا و رنگی است و از این راه بیش از پیش مهارت‌های سازندگان فیلم را به رخ بکشد.
در واقع اگر جدّی گرفتن آرتیست به عنوان هنر از سوی منتقدان بر چیزی گواهی می‌دهد، آن چیز تغییر معنای جدّیت است، دست کم در سینما و نقد فیلم. فیلم‌های سینمایی امروز با ملاک مهارت‌های اجرایی و ارزش سرگرم‌کنندگی سنجیده می‌شوند که البته به جای خود معیارهای مهمی هستند. امّا بسنده کرده به این‌ها آن چیزی است که خلاقیت را به سطح صنعت و پیچیدگی ذهنی را به سطح عامی‌گری و سطحی‌گری تنزل می‌دهد. برخی‌ها گمان کرده‌اند آرتیست چیزی است نقطه مقابل سینمای پرسروصدای اکشن، امّا از منظر اصالت مهارت و سرگرم‌کنندگی، کاملاً با آن نوع سینما همانند است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر