‏نمایش پست‌ها با برچسب اصغر فرهادی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب اصغر فرهادی. نمایش همه پست‌ها

بهمن ۰۳، ۱۳۹۰

گلدن کلوب مبارک، امّا ...

... امّا بازتاب این اتفاق مبارک در قشر روشنفکر و تحصیل‌کرده ایرانی از خصوصیاتی در فرهنگ ایرانی و بخصوص فرهنگی روشنفکری ایرانی حکایت می‌کند که چندان جای خوشحالی نیست. هیجان و هلهله و به خود تبریک گفتن و از خود متشکر بودن عمومی در این ماجرا از چه حکایت می‌کند؟


ــ از فقدان تقریباً مطلق تفکر انتقادی در برخورد به پدیده‌های اجتماعی و فرهنگی. منتقدی می‌نویسد: "چه اشکالی دارد جوّگیر شویم". خوب انتظار از روشنفکر (بخصوص منتقد) این است که جوّگیر نشود، مرعوب اکثریت (اکثریت آن قشر یا گروه اجتماعی خاص) نشود و بتواند به سردی آنچه را بدیهی انگاشته می‌شود مورد تامل و پرسش قرار دهد. گمانم گفته‌اند که نقد مهم‌ترین خصیصه و کلید تفکر مدرن است. حق داریم از قشر تحصیلکرده انتظار داشته باشیم رفتارشان از رفتار هواداران تیم‌های ورزشی قدری متفاوت باشد.
ــ از غلبه کامل تک‌صدایی در جبهه موافقان فرهادی. تک‌صدایی همه جا ترسناک است و همه جا کاذب. نمی‌تواند صداهای دیگری نباشد، امّا صدای این صداهای دیگر در نمی‌آید. از ترس. نه از ترس داغ و درفش، از ترس انگ خوردن در فضایی که منطق آرایش جنگی غالب می‌شود. منطقِ یا با منی یا با طرف مقابل. یا طرفدار فرهادی و گلدن گلاب هستی یا طرفدار کسانی که خانه سینما را تعطیل کردند. وسط، برای اندیشیدن، جایی باقی نمی‌ماند. این یعنی تعطیل تفکر. در مسائل فرهنگی و اندیشگی، زیان‌آورتر از این آرایش و منطق،چیزی نیست.

خرداد ۱۶، ۱۳۹۰

درباره بار ایدئولوژیک چند فن فیلمنامه‌نویسی در جدایی نادر از سیمین


 موقعیت: نخستین روز کار راضیه در خانه نادر و سیمین
در فن داستان‌گویی از هر نوع آن، خلق موقعیت‌هایی که به خودخود جالب، بیانگر و معنادار باشند و علاوه بر این، باعث شوند خلق و خو و شخصیت آدم‌های حاضر در آن آشکار شود، بسیار مهم است. بسیاری از داستان‌های کوتاه در اصل یک موقعیت هستند و بس، منتها یک دنیا حرف در خود دارند. اصغر فرهادی به عنوان فیلمنامه‌نویس در خلق موقعیت‌های جالب، که هم تنش درونی داشته باشند و هم چیزی درباره انسان یا جامعه به طور کلی بگویند، تبحر دارد. به عنوان نمونه به یکی از این موقعیت‌ها می‌پردازیم: نخستین روز کار راضیه در خانه نادر و سیمین. 

حضور زن جوان بارداری با یک دختر کوچولوی بازیگوش و باهوش در خانه‌ای که در یک اتاق دیگرش پیرمردی فرسوده در آستانه مرگ جای گرفته است. دخترک گوشش را به شکم مادرش می‌چسباند و به جنبیدن جنین گوش می‌دهد. پیرمرد خود را خیس می‌کند و راضیه می‌ماند که در این موقعیت دشوار با او چه کند. در این موقعیت یک لایه پنهان جنسی نیز وجود دارد که در قالب رعایت اصول فقهی رابطه زن و مرد و پرسش راضیه از یک مرکز مشاوره فقهی خود را نشان می‌دهد. حرف‌های راضیه در این باره که پیرمرد اصلاً هوش و حواس درست و حسابی ندارد و ناراحتی دخترک از موقعیت مادرش و اینکه بدون اینکه کسی از او چیزی پرسیده باشد، می‌گوید به بابا نمی‌گوید، همه از شکسته شدن یا احتمال شکسته شدن یک حریم حکایت می‌کنند و در عین حال از اینکه پیرمرد دیگر انگار زنده نیست. در همین فصل ده دقیقه‌ای، یک دنیا نهفته است. موقعیت‌های خوب موقعیت‌هایی هستند که می‌توانند بر مسائلی گسترده‌تر و کلی‌تر از خود دلالت‌ کنند. وضعیت‌های خاصی هستند که در آن‌ها مسائل عام زندگی و انسان نمود پیدا می‌کنند. ذره‌هایی که در آنها آفتاب هست.
این موقعیت، بخصوص بخش اول آن، یعنی رابطه مادر و دختر و حرکت جنین در شکم مادر و ... تفاوت مهمی با باقی فیلم دارد. در اینجا بیننده در فرصتی هرچند کوتاه با کاراکترها و درونی‌ترین و خصوصی‌ترین احساسات‌شان تنها می‌ماند. تقابل تولد و مرگ، فرسودگی و سرزندگی، خرفتی دردناک و شیطنت و تیزبینی هیجان‌آور، بدون اینکه ضرورت قطعی در سیر رویدادها داشته باشند، به زیبایی نشان داده می‌شوند.
موقعیت‌ها ساخته می‌شوند، خود به خود به وجود نمی‌آیند.

مرداد ۰۸، ۱۳۸۹

"درباره الی" درباره چیست؟


اگر سپیده حقیقت را به نامزد الی می‌گفت، به او می‌گفت که الی به اصرار او به سفر آمده بوده و جمع از این کار خبر نداشته، یعنی همان کاری که خودش دوست داشت بکند، چه می‌شد؟ واقعاً چه موقعیت دشواری یا عجیب‌غریبی برای جمع پیش می‌آمد؟ آیا آنها جرمی مرتکب شده بودند و می‌شد علیه آنها شکایت کرد؟ اصلاً چطور می‌شد ثابت کرد آنها از نامزد داشتن الی خبر داشته‌اند یا نه؟ آیا با عرف اخلاقی جامعه، یا بخشی از جامعه که فیلم درباره آنهاست، کار الی کار غیراخلاقی بزرگی بود؟ ما خودمان به عنوان تماشاگر، حتی بعد از فهمیدن حقیقت، آیا او را دختری فاسد می‌دانیم؟ فرهادی انگار پس ذهنش متوجه چنین سوالی هست. وقتی نامزد الی به صورت احمد مشت می‌زند امیر می‌گوید مگه ندیدی چکار کرد؟ و ترس از پرخاشگری او را به عنوان دلیلی برای نگفتن حقیقت مطرح می‌کند. امّا آیا ترس از نامزد الی دلیل موجهی است برای فشاری که جمع بر الی می‌آورد که واقعیت را نگوید و به زعم فیلم باعث شود نامزد الی داوری نادرستی درباره او بکند؟



امّا موضوع این است که به هر رو الی آمده بود به سفر به قصد دیدن احمد، حالا چه به اصرار سپیده و چه بدون اصرار او؟ این حرفی است که یکی از شخصیت‌های فیلم هم در جایی از فیلم می‌زند. در نتیجه باز سپیده به دروغ گفتن در این باره که الی به او گفته بوده است نامزد ندارد، نیازی نداشت. یعنی از نظر قضاوتی که نامزد الی می‌کند، بین گفتن حقیقت و دروغی که الی تحت فشار جمع می‌گوید، تفاوت بزرگی وجود ندارد.

شهریور ۱۱، ۱۳۸۷

نقد فیلم چهارشنبه سوری

حُسن‌های فیلم یكی‌دوتا نیست. بازی‌های درخشان، دكوپاژ و ضرباهنگ نفس‌گیر، دیالوگ‌های روان و طبیعی و مؤثر، و ... حاصل همه این مهارت‌های فنی و جزئی، ارائه تصویری باورپذیر از زندگی پرتنش خانواده طبقه متوسط امروزی جامعه ما كه به عنوان سندی نیرومند در این زمینه باقی خواهد ماند. فرهادی به گمان من تا امروز فیلم به فیلم بهتر شده است، و این درسینمایی كه بسیاری از كارگردان‌ها كار اول‌شان بهترین كارشان است، جای خوشحالی است.


امّا پاشنه آشیل فیلم، صحنه رویارویی مرد فیلم و معشوقه‌اش در ماشین است. در این صحنه به تماشاگر گفته می‌شود كه مرد بر خلاف انكارهای مصرانه‌اش بر داشتن هرگونه رابطه با زن دیگری، در واقع چنین رابطه‌ای دارد. این صحنه، برخلاف اهمیتی كه در ساختار روایی فیلم دارد، از لحاظ پرداخت تصویری و دكوپاژ (كه شاید بتوان گفت نقطه قوت اصلی فیلم است) ضعیف و پیش‌پاافتاده است: نماهای یك در میان از زن و مرد از زاویه‌هایی كه برای بیان احساسات آنها زاویه‌های چندان مناسبی نیستند و بازی‌های معمولی در مقایسه با اهمیت مسائل مطرح شده. دلیل این امر شاید بلاتكلیفی كارگردان در قبال جایگاه این صحنه در تكامل روانی شخصیت‌ها و گسترش طرح فیلمنامه بوده باشد. از نظر ساختار روایی در این صحنه دو اتفاق مهم می‌افتد:
اوّل اینكه با افشای اطلاعات مهمی كه تا این لحظه از تماشاگر پنهان نگاه داشته شده، بیننده نظرش را در مورد شخصیت‌ها، بخصوص زن و مردی كه دو سوی این رابطه را تشكیل می‌دهند، بازنگری می‌كند. جای این رویداد درست بعد از انكارهای مؤكد مرد، منطقاً از او شخصیتی به غایت پلید می‌سازد، هرچند فیلم می‌كوشد زیاد روی این موضوع تأكید نكند. از سوی دیگر، آگاهی بی‌مقدمه بیننده به این رابطه باعث می‌شود نتواند درباره ماهیت آن داوری كند: آیا این یك رابطه هوس‌آلود صرف است؟ یا عشقی واقعی در كار است؟ دلیل مرد برای رو آوردن به این رابطه چیست؟ این گونه افشای اطلاعات نه تنها شناخت ما را از پیچیدگی و تناقضات شخصیت آدم‌ها گسترش نمی‌دهد، بلكه باعث می‌شود احساس كنیم فیلم تا این لحظه ما را گول زده است.

ضعف دیالوگ نویسی در فیلم شهر زیبا

یكی از ویژگی‌های گفت‌وگوی جذاب نمایشی حالت جنگ و تنشی است كه در گفت‌وگوی دو یا چندطرفه وجود دارد؛ اینكه هریك از طرفین با حاضرجوابی روی دست طرف مقابل بلند می‌شود و پاسخ غافلگیركننده‌ای به او می‌دهد و لایه تازه‌ای از موضوع موردبحث را آشكار كند یا از منظر تازه‌ای به موضوع می‌نگرد. مثلاً به این نمونه توجه كنید:
اولین مأموری كه در دادگستری با ابوالقاسم حرف می‌زند در جواب شكایت ابوالقاسم از مزاحمت‌های خانواده اكبر، اوّل می‌گوید آنها "غلط كردن" و بعد می‌پرسد:
ــ اومدی رضایت بدی؟
ــ نه. من نمی‌تونم از خون دخترم بگذرم.
ــ پس برای چی آمدی؟


وقتی ابولقاسم توضیح می‌دهد كه می‌خواهد كاغذی امضا كند كه اعدام قاتل دخترش قطعی بشود، مأمور یادشده از او می‌خواهد قدری هم صبر كند. ابوالقاسم می‌گوید:
ــ امانمو بریدن.
ــ خب پدر جان همان طور كه تو دخترتو دوست داری، اونا هم پسرشونو دوست دارن، حقشونه هركاری از دستشون برمی‌آد بكنن كه پسرشون اعدام نشه.
بعد از او می‌خواهد كه اگر می‌خواهد كار سریع انجام شود باید به فكر پول دیه باشد. ابوالقاسم می‌گوید:
ــ دخترمو كشتن، باید پول هم بدم تا اون اعدام بشه.
در ابتدا به نظر می‌آید مأمور دادگستری كاملاً ابوالقاسم را تأیید می‌كند. در چند جمله بعدی پرسشی مطرح می‌شود كه بیننده هم كنجكاو است جوابش را بداند: "پس برای چی آمدی؟" دو جمله پایین‌تر، می‌بینیم مسئول قضایی از زاویه متفاوتی به مسئله نگاه می‌كند و به خانواده اكبر حق می‌دهد. و در سطرهای بعدی مسئله تازه‌ای مطرح می‌شود: ضرورت پرداخت تفاوت دیه زن و مرد. و حرفی كه ابولقاسم در پایان می‌زند از تنشی درونی حكایت می‌كند، بین موقعیتی كه ابوالقاسم خود را در آن می‌یابد و باورهای دینی او. حرف‌های مأمور قضایی و ابوالقاسم هردو قدرت اقناع‌كننده‌گی خوبی دارند و بخشی از جذابیت این گفت‌وگو این است كه یك جانبه نیست و حق مطلق طرف هیچیك از طرفین نیست.

خرداد ۲۰، ۱۳۸۷

نقد فیلم شهر زیبا

باورناپذیر و خوش‌بین
چرا شهر زیبا، با همه ظرافت‌ها و توانایی‌هایی كه در اجزاء آن به چشم می‌خورد، در تحلیل نهایی آدم را راضی نمی‌كند؟
اوّلاً به خاطر اینكه در همان اجزا هم، در كنار بخش‌هایی كه بر حضور كارگردانی آگاه به سینما و آشنا به زبان آن خبر می‌دهند، شاهد بخش‌های ضعیف و استفاده ناهدفمند از فنون سینمایی هستیم.



كارگردانی فیلم در مجموع نمره بالاتر از متوسط می‌آورد. استفاده هدفمند از حركت دوربین برای ایجاز و نشان دادن رویدادها به شیوه‌ای ساده و روان، شروع بسیاری از فصل‌ها از نمای بسته‌ای كه صدای روی آن بسیار سنجیده انتخاب شده است (یك جا تصویر مادر و دختر فلجش در حوض آب را كه ناگهان صدای گوشخراش زنگ در روی آن شنیده می‌شود؛ جای دیگر شروع فصلی با تصویر بسته‌ای از چرخ خیاطی و صدای بلند آن و شروع صحنه دادگستری با تصویر از ملیحه دختر مقتول ابوالقاسم در دست او و سروصدای راهروهای دادگستری روی این تصویر)، آگاهی به پس‌زمینه كادر (مثلاً آنجا كه بعد از پیشنهاد عمل دختربچه فلج با پول دیه‌ای كه می‌توانند از خانواده اكبر بگیرند و رد این پیشنهاد از سوی ابوالقاسم، دخترك روی زمین نشسته است و در پس‌زمینه پاهای ابوالقاسم را می‌بینیم كه به طرف در می‌رود تا از اتاق خارج شود)، و سرانجام استفاده‌ای كه از اتاقی با پنجره مشرف بر خط آهن شده است، گوشه‌هایی از كارگردانی مسلط اصغر فرهادی هستند. چهره‌آرایی خوب فرامرز قریبیان و ترانه علیدوستی و بازی‌های خوب آنها را تا حدودی هم باید از انتخاب درست و نظارت خوب كارگردان دانست، هرچند در اینجا بازی نه چندان خوب (ناشیانه و حداكثر قابل‌قبول بازیگر نقش اعلا) به كار لطمه می‌زند.