خرداد ۲۰، ۱۳۸۷

نقد فیلم شهر زیبا

باورناپذیر و خوش‌بین
چرا شهر زیبا، با همه ظرافت‌ها و توانایی‌هایی كه در اجزاء آن به چشم می‌خورد، در تحلیل نهایی آدم را راضی نمی‌كند؟
اوّلاً به خاطر اینكه در همان اجزا هم، در كنار بخش‌هایی كه بر حضور كارگردانی آگاه به سینما و آشنا به زبان آن خبر می‌دهند، شاهد بخش‌های ضعیف و استفاده ناهدفمند از فنون سینمایی هستیم.



كارگردانی فیلم در مجموع نمره بالاتر از متوسط می‌آورد. استفاده هدفمند از حركت دوربین برای ایجاز و نشان دادن رویدادها به شیوه‌ای ساده و روان، شروع بسیاری از فصل‌ها از نمای بسته‌ای كه صدای روی آن بسیار سنجیده انتخاب شده است (یك جا تصویر مادر و دختر فلجش در حوض آب را كه ناگهان صدای گوشخراش زنگ در روی آن شنیده می‌شود؛ جای دیگر شروع فصلی با تصویر بسته‌ای از چرخ خیاطی و صدای بلند آن و شروع صحنه دادگستری با تصویر از ملیحه دختر مقتول ابوالقاسم در دست او و سروصدای راهروهای دادگستری روی این تصویر)، آگاهی به پس‌زمینه كادر (مثلاً آنجا كه بعد از پیشنهاد عمل دختربچه فلج با پول دیه‌ای كه می‌توانند از خانواده اكبر بگیرند و رد این پیشنهاد از سوی ابوالقاسم، دخترك روی زمین نشسته است و در پس‌زمینه پاهای ابوالقاسم را می‌بینیم كه به طرف در می‌رود تا از اتاق خارج شود)، و سرانجام استفاده‌ای كه از اتاقی با پنجره مشرف بر خط آهن شده است، گوشه‌هایی از كارگردانی مسلط اصغر فرهادی هستند. چهره‌آرایی خوب فرامرز قریبیان و ترانه علیدوستی و بازی‌های خوب آنها را تا حدودی هم باید از انتخاب درست و نظارت خوب كارگردان دانست، هرچند در اینجا بازی نه چندان خوب (ناشیانه و حداكثر قابل‌قبول بازیگر نقش اعلا) به كار لطمه می‌زند.
روی حاشیه صوتی فیلم كار شده است. استفاده از صدای زنگ در نمونه‌‌ای كه ذكر كردم و همین طور روی تصویر پنجره آبی اتاق فیروزه در فصلی كه اعلا نخستین باز زنگ در خانه او را می‌زند، استفاده از صدای عبور قطار روی مشاجره فیروزه و شوهر سابقش، و استفاده از صدای گریه بچه در یكی دو صحنه برای تشدید موقعیت اعصاب‌خردكن. امّا این هم هست كه گاهی احساس می‌كنیم این توجه به حاشیه صوتی چندان درست یا در خدمت فیلم نیست. مثلاً استفاده از صدای سوت و پا كوبیدن روی عنوانبندی مناسبت چندانی با موضوع فیلم ندارد. یا استفاده از صدای بچه گاه بیش از اندازه طول می‌كشد و از حدود ظرافت خارج می‌شود.
در دیالوگ‌نویسی فیلم هم بخش‌های موفقی هست كه مفاهیم خیلی ظریف و غیرمستقیم بیان می‌شوند، مانند حرف‌های فیرزوه در مینی‌بوس، وقتی بعد از دادن پاكت نامه به اعلا می‌پرسد: “بیا ... می‌خواهی برای دوست دخترت نامه بنویسی؟ تلفن نداره مگه؟ دوست دختری كه تلفن نداشته باشه یه شاهی نمی‌ارزه.” در اینجا نفس پیش كشیدن موضوع دوست دختر اشاره به كشش فیروزه به اعلا دارد و جمله بعدی، از نگاه تلخ او به زندگی در شرایط فقر حكایت می‌كند. پیش بردن موازی دیكته كردن عریضه دریافت وام دیه از سوی ابوالقاسم به دختربچه معلول و پیشنهاد عمل دخترك با پول دیه از سوی زن ابوالقاسم و تداخل این دو خط گفت‌وگو در هم و تنش و فضای سنگینی كه این گونه به دست می‌آید، نمونه دیگری از دیالوگ‌نویسی موفق است. امّا در كنار اینها صحنه اولین برخورد اعلا و فیروزه را هم داریم، جایی كه فیروزه بعد از شنیدن اینكه اعلا از پیش برادرش آمده است، با خیال راحت می‌پرسد حال اكبر چطور است، در حالی كه او دنبال كار برادرش بوده و قاعدتاً باید بداند تاریخ هیجده ساله شدن و رسیدن موعد اعدام او كی باید باشد. این صحنه‌ای است كه باور پذیر نیست. و باورناپذیری پاشنه آشیل این فیلم است. باورناپذیری در برخی از صحنه‌ها، مانند همین كه شرح دادم، امّا مهم‌تر از آن در پرداخت شخصیت آدم‌ها.
اعلا، شخصیت اصلی فیلم، به عنوان یك بزهكار جوان، به شدت غیرقابل‌باور است. بچه‌هایی كه در خانواده‌های مرفه و در ناز و نعمت بزرگ شده‌اند نیز این قدر سالم نیستند كه اوست. باز با یك معضل (یا درست‌تر، یك نگرش یا جهان‌بینی) در سینمای اجتماعی روبه‌رو هستیم كه بدی‌ و شرّ را همه بیرونی می‌بیند، طوری كه از فساد و فلاكت بیرونی، هیچ چیز در وجود آدم‌ها رسوب نمی‌كند. همین را درباره فیروزه هم می‌توان گفت. آیا حركات و سكنات او، شیوه حرف زدنش، ادب و متانتش، با زنی كه ناچار بوده برای تأمین پول مواد شوهرش تن‌فروشی كند، خوانایی دارد؟ شهر زیبا فیلمی است بسیار خوشبین. نگاه آن به فقر و فساد اجتماعی هیچ نشانی از تلخی ندارد، چرا كه در دنیای آن، شرایط نابهنجار از هرگونه تأثیرگذاری منفی بر ذات سالم آدم‌ها ناتوانند. امّا مشكل فیلمنامه تنها مشكل باورناپذیری نیست. شهر زیبا نمی‌تواند روی موضوع واحدی متمركز شود. در اواسط فیلم همه چیز از این حكایت می‌كند كه با یك جور درام قضایی در فضای ایرانی سروكار داریم، درامی كه می‌خواهد تناقضات یك قانون و دیدگاه‌های آدم‌های گوناگون را به آن در برابر هم قرار دهد و كشاكش ابوالقاسم از یك سو و همه كسانی كه در پی گرفتن رضایت از او هستند از سوی دیگر، تنش خوبی در این بخش به وجود آورده است. امّا ماجرای عشقی كه بین اعلا و فیروزه شكل می‌گیرد، به تدریج به گره و ماجرای اصلی فیلم بدل می‌شود. توجه جداگانه فیلم به نشان دادن فقر و فساد اجتماعی در محله‌ای بدنام نیز عامل دیگری شده است برای انحراف درام از مسیری واحد و هدفمند (راستی هیچ توجه كرده‌اید كه اگر خانه فیروزه در محله‌ای فقیرنشین، امّا نه این اندازه بدنام كه اگر آدم جدید توش پیدا بشود، حتماً برای خرید مواد آمده، می‌بود، هیچ لطمه‌ای به درام قضایی فیلم نمی‌خورد). مشكل دیگر فیلمنامه پایان باز آن و رها كردن فیلم میان زمین و هواست كه با فیلمی كه در بدنه اصلی‌اش پایبندی به اصول روایت كلاسیك و پرداخت تصویری متعارف مشهود است، هیچ تناسبی ندارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر