سخن گفتن از شباهت بین یک قطعه موسیقی و یک اثر دیداری با احتیاط زیادی باید انجام گیرد. یا این همه در شیوههای آهنگسازان و خالقان فیلم یا نقاشی نیز گاهی میتوان به شباهتهایی برخورد. مثلاً شنیدن "راز نو" (ساخته حسین علیزاده) و تکرار انعکاسهای آواز خواننده روی هم همیشه مرا یاد تکرار نوشتههای به شکل کمرنگتر یا با رنگهای متفاوت در آثار خطاطی، بخصوص در آنچه به سیاهمشق مشهور است و در آن فرم حروف آشکارا مهمترند از معنی آنهاست انداخته است. امّا در این نوشته میخواهم به شباهت کار دو هنرمند از دو فرهنگ متفاوت، در دو زمانه و دو شرایط اجتماعی متفاوت، یکی فیلمساز و نقاش و دیگری ترانهساز و خواننده، صحبت کنم. از شباهت کارها و شیوههای کار سرگئی پاراجانف و محسن نامجو. دست کم سه شباهت بین آوازهای نامجو و کارهای پاراجانف وجود دارد که سرچشمه اصلی لذتی است که ما از کار آنها میبریم.
![]() |
ژست پاراجانفی |
یکم فیالبداهگی کارهای آنها. اینکه آنها کارهایی میکنند که مخاطبشان را غافلگیر میکند. و بسیار راحت این کارها را میکنند. نامجو وقتی به "تَن تَنَم" شعر مولانا میرسد بیپروا به یک جور موسیقی زبانی در میغلطد، مثل حرکت دوربین غریب و عنان از کف داده روی جنگلهای برفگرفته در صحنه بازی پسربچه و دختربچه در فیلم "سایههای نیاکان فراموش شده ما". این زنده بودن و شور فالبداهه کارهای دو هنرمند چیزی است که آنها را از هنرمندان وسواسی و کسانی که آن قدر به صنعت فکر میکنند که کارشان متکلف میشود متمایز میکند. برای آنها اجرا هم هرچند مهم است، امّا اصل ایده کار است. اجرا ممکن است کمی این طرف و آن طرف شود، امّا ایده اگر بکر و غافلگیرکننده شود، کار تاثیر خودش را میگذارد. البته هر عنان از کف دادنی به اثر هنری موفق بدل نمیشود. شرط این اتفاق آن است که هنرمند از یک پشتوانه تکنیکی و فرهنگی غنی برخوردار باشد که ناخودآگاه شکل کار او را کنترل میکند. به گمانم تاثیرگذاری کارهای اولیه نامجو تا حدودی زیادی ناشی از این است که در شرایطی اجرا شدهاند که قرار نبوده است منتشر شوند و این امر باعث نوعی راحتی در کار نامجو شده که در آثار جدیدترش نیست.