‏نمایش پست‌ها با برچسب موسیقی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب موسیقی. نمایش همه پست‌ها

اسفند ۱۹، ۱۳۹۰

آیا پاراجانف و نامجو شباهتی به هم دارند؟

سخن گفتن از شباهت بین یک قطعه موسیقی و یک اثر دیداری با احتیاط زیادی باید انجام گیرد. یا این همه در شیوه‌های آهنگسازان و خالقان فیلم یا نقاشی نیز گاهی می‌توان به شباهت‌هایی برخورد. مثلاً شنیدن "راز نو" (ساخته حسین علیزاده) و تکرار انعکاس‌های آواز خواننده روی هم همیشه مرا یاد تکرار نوشته‌های به شکل کمرنگ‌تر یا با رنگ‌های متفاوت در آثار خطاطی، بخصوص در آنچه به سیاه‌مشق مشهور است و در آن فرم‌ حروف آشکارا مهم‌ترند از معنی آن‌هاست انداخته است. امّا در این نوشته می‌خواهم به شباهت کار دو هنرمند از دو فرهنگ متفاوت، در دو زمانه و دو شرایط اجتماعی متفاوت، یکی فیلمساز و نقاش و دیگری ترانه‌ساز و خواننده، صحبت کنم. از شباهت کارها و شیوه‌های کار سرگئی پاراجانف و محسن نامجو. دست کم سه شباهت بین آوازهای نامجو و کارهای پاراجانف وجود دارد که سرچشمه اصلی لذتی است که ما از کار آن‌ها می‌بریم.

ژست پاراجانفی

یکم فی‌البداهگی کارهای آن‌ها. اینکه آن‌ها کارهایی می‌کنند که مخاطب‌شان را غافلگیر می‌کند. و بسیار راحت این کارها را می‌کنند. نامجو وقتی به "تَن تَنَم" شعر مولانا می‌رسد بی‌پروا به یک جور موسیقی زبانی در می‌غلطد، مثل حرکت دوربین غریب و عنان از کف داده روی جنگل‌های برف‌گرفته در صحنه بازی پسربچه و دختربچه در فیلم "سایه‌های نیاکان فراموش شده ما". این زنده بودن و شور فالبداهه کارهای دو هنرمند چیزی است که آن‌ها را از هنرمندان وسواسی و کسانی که آن قدر به صنعت فکر می‌کنند  که کارشان متکلف می‌شود متمایز می‌کند. برای آن‌ها اجرا هم هرچند مهم است، امّا اصل ایده کار است. اجرا ممکن است کمی این طرف و آن طرف شود، امّا ایده اگر بکر و غافلگیرکننده شود، کار تاثیر خودش را می‌گذارد. البته هر عنان از کف دادنی به اثر هنری موفق بدل نمی‌شود. شرط این اتفاق آن است که هنرمند از یک پشتوانه تکنیکی و فرهنگی غنی برخوردار باشد که ناخودآگاه شکل کار او را کنترل می‌کند. به گمانم تاثیرگذاری کارهای اولیه نامجو تا حدودی زیادی ناشی از این است که در شرایطی اجرا شده‌اند که قرار نبوده است منتشر شوند و این امر باعث نوعی راحتی در کار نامجو شده که در آثار جدیدترش نیست.

شهریور ۰۹، ۱۳۹۰

چند گزینه گویی از شارل بودلر





با در نظر گرفتن همه چیز، کار کمتر ملال‌آور است تا سرگرم ساختن خویش.

من عاشق واگنر هستم، امّا موسیقی گربه‌ای را که بیرون پنجره از دمش آویخته شده و بر شیشه پنجول می‌کشد، ترجیح می‌دهم.

هنرمند، خواه ستمدیده و خواه ستمگر، خواه تسلیم و خواه طاغی، برای اینکه حرفی برای بیان کردن داشته باشد، باید پیش از هر چیز، چون انسانی در میان انسان‌های دیگر، در این دنیا سکونت کند.

الهام از کار هر روزه برمی‌خیزد.

به خاطر یک سوء تفاهم همگانی است که کسانی می‌توانند با هم به توافق برسند. اگر، از سر بداقبالی، آدم‌ها همدیگر را می‌فهمیدند، هیچ کس با هیچ کس توافق نمی‌کرد.

هیچ کاری نمی‌شود کرد، مگر ذره به ذره.

ما هر آن سنگینی مفهوم و حس گذر زمان را بر وجودمان احساس می‌کنیم. برای گریز از این کابوس و به فراموشی سپردنِ آن، تنها دو راه وجود دارد: کامجویی و کار. کامجویی ما را می‌فرساید. کار ما را قوی‌تر می‌سازد. خود انتخاب کنید.

آذر ۰۹، ۱۳۸۹

زندگی کومیتاس، آهنگ ساز ارمنی: دست‌چینی از مصیبت‌ها

شماره آخر دوهفته نامه هویس به مناسبت هفتادوپنجمین سال‌مرگ کومیتاس، مشهورترین آهنگ‌ساز و موسیقی‌دان ارمنی، به زندگی و آثار او اختصاص یافته است. اگر یک نام نماد موسیقی ارمنی باشد، آن نام بی‌تردید کومیتاس است. زندگی کومیتاس از تراژیک‌ترین سرگذشت‌های انسانی است. او در عمری نه چندان طولانی، محرومیت از پدر و مادر، بی‌خانمانی و زندگی در یتیم‌خانه را تجربه کرد. در کودکی به کلیسا پیوست و تا پایان دوران فعالیت هنری‌اش در آن جا ماند، در حالی که چارچوب آن را برای خلاقیت هنری خود تنگ می‌یافت. در سال 1915 در اوج شهرت و خلاقیت هنری توسط دولت عثمانی دستگیر و تبعید شد. بر خلاف بسیاری از دوستان روشنفکرش از مرگ نجات یافت، امّا دیگر نتوانست به زندگی عادی بازگردد و تا پایان عمرش در آسایشگاه روانی در پاریس زیست.
کدام انسان این همه مصیبت را تاب می‌آورد؟


کومیتاس نامی بود که در کلیسا به او دادند. نام واقعی او سوقومون سوقومونیان بود. در شهر کوتاهیا (یا کوتینا) نزدیک استامبول به دنیا آمد. در کودکی پدر و مادرش را از دست داد و در یازده‌سالگی خود را در یتیم‌خانه شهر یافت. تا این زمان تنها به ترکی صحبت می‌کرد و به ارمنی تنها بلد بود بخواند. صدای خوشی داشت و در یتیم‌خانه بچه ها را سرگرم می‌کرد. از اجمیادزین، مرکز کلیسای ارمنی در نزدیکی ایروان، به سرپرست یتیم‌خانه گفتند که به کودکی با صدای خوب احتیاج دارند. این کودک کسی نمی‌توانست باشد جز سوقون کوچک. به این ترتیب او وارد کلیسا شد، در مدرسه دینی درس خواند و در جوانی به کسوت روحانیت در آمد. او به سبب صدای خوش و استعداد موسیقایی‌اش وارد کلیسا شد و بلافاصله به تشکیل گروه کُر کلیسا و جمع‌آوری ترانه‌های روستایی مشغول شد. دو کاری که تا پایان زندگی هنری‌اش رهاشان نکرد.