جو میهن پرستانه ناشی از برنده شدن "جدایی نادر از سیمین" در رقابتِ گلدن گلوب را با هیجان ناشی از بُرد تیم ملی فوتبال ایران بر استرالیا در پانزده سال پیش مقایسه کرده اند. از جهاتی این شباهت وجود دارد. این داستان را که سال ها پیش درباره آن رویداد نوشتم، این روزها وصف حال خود یافتم.
تنهايي
روز 8 آذر سال 1376 تيم ملي فوتبال ايران در آخرين لحظات با تيم ملي استراليا مساوي كرد، و به مسابقات جام جهاني راه پيدا كرد. بلافاصله بعد از پيروزي نتيجه مساوي و اعلام ورود تيم ملي ايران به مسابقات جام جهاني، حدود ساعت چهار بعد از ظهر، مردم در خيابانهاي تهران به راه افتادند و با پخش شيريني و زدن بوق ماشينها به شادماني پرداختند. شادي مردم ساعتها ادامه يافت و در جاهايي به رقص و پايكوبي كشيد. تهران سالها بود چنين روزي به خود نديده بود. مردم در دستههاي بزرگ در خيابانها ميگشتند بدون اينكه دقيقاً بدانند چه ميخواهند و به كجا ميروند و در خيابانها شيريني پخش ميكردند. داستان ما در چنين روزي اتفاق ميافتد. زمان شروع داستان همزمان است با شروع پخش مستقيم مسابقه ايران-استراليا از تلويزيون.
........
بُرزو، كلاس اوّلي، جلوي تلويزيون روي مبل دراز كشيده بود و انتظار شروع مسابقه را ميكشيد. برزو خيلي كوچولو بود و كسي باورش نميشد كلاس اوّل باشد. اما بود، سواد داشت، اخبار ورزشي را در روزنامههايي كه پدرومادرش ميخريدند ميخواند، آبياش بود. طرفدار آرژانتين بود و امروز دوست داشت استراليا ببرد. عاشق هَري كيول بازيكن موبور استراليا و هِدهاي خوشگلش بود. همين امروز از باباش خواسته بود پوستر او را برايش بخرد و باباش هم طبق معمول گفته بود فكر نميكند پوسترش پيدا بشود، اما آخرش قول داده بود "اگر پيدا شد" برايش ميخرد و برزو از همين حالا تصميم گرفته بود پوستر را به ديوار روبهروي تختخوابش بزند تا شبها وقتي دراز ميكشد كه بخوابد خوب نگاهش كند.
بهرام، برادر برزو، شش سال از او بزرگتر بود. او هم كوچكتر از سنش نشان ميداد. بهرام هم آبياش بود. اصلاً برزو هم مثل همه داداش كوچيكها از او ياد گرفته بود هوادار استقلال شود. از همان اوائل مسابقات مقدماتي جام جهاني استقلاليها از تيمهاي مقابل ايران هواداري ميكردند، ميگفتند تيم ملي دست پرسپوليسيهاست و در بازيكنان تيم ملي عادلانه انتخاب نشدهاند. بنابراين از تيمهاي مقابل ايران طرفداري ميكردند. اما همين طور كه بازيها به پايان نزديكتر شده بودند و احتمال راه پيدا كردن ايران به تيم ملي جدي شده بود و به اصطلاح مسئله اهميت ملي پيدا كرده بود، بهرام موضعش را عوض كرده بود و در مسابقهاي كه چند لحظه ديگر شروع ميشد، از ايران طرفداري ميكرد. اما برزو در اين مدت عاشق تيم استراليا و بخصوص بازيكن سرطلايي آن شده بود. او نميدانست اهميت ملي يعني چه و نمي توانست از تيم دوستداشتنياش دست بكشد. اين طوري بهرام و برزو راهشان از هم جدا شده بود.
تنهايي
روز 8 آذر سال 1376 تيم ملي فوتبال ايران در آخرين لحظات با تيم ملي استراليا مساوي كرد، و به مسابقات جام جهاني راه پيدا كرد. بلافاصله بعد از پيروزي نتيجه مساوي و اعلام ورود تيم ملي ايران به مسابقات جام جهاني، حدود ساعت چهار بعد از ظهر، مردم در خيابانهاي تهران به راه افتادند و با پخش شيريني و زدن بوق ماشينها به شادماني پرداختند. شادي مردم ساعتها ادامه يافت و در جاهايي به رقص و پايكوبي كشيد. تهران سالها بود چنين روزي به خود نديده بود. مردم در دستههاي بزرگ در خيابانها ميگشتند بدون اينكه دقيقاً بدانند چه ميخواهند و به كجا ميروند و در خيابانها شيريني پخش ميكردند. داستان ما در چنين روزي اتفاق ميافتد. زمان شروع داستان همزمان است با شروع پخش مستقيم مسابقه ايران-استراليا از تلويزيون.
........
بُرزو، كلاس اوّلي، جلوي تلويزيون روي مبل دراز كشيده بود و انتظار شروع مسابقه را ميكشيد. برزو خيلي كوچولو بود و كسي باورش نميشد كلاس اوّل باشد. اما بود، سواد داشت، اخبار ورزشي را در روزنامههايي كه پدرومادرش ميخريدند ميخواند، آبياش بود. طرفدار آرژانتين بود و امروز دوست داشت استراليا ببرد. عاشق هَري كيول بازيكن موبور استراليا و هِدهاي خوشگلش بود. همين امروز از باباش خواسته بود پوستر او را برايش بخرد و باباش هم طبق معمول گفته بود فكر نميكند پوسترش پيدا بشود، اما آخرش قول داده بود "اگر پيدا شد" برايش ميخرد و برزو از همين حالا تصميم گرفته بود پوستر را به ديوار روبهروي تختخوابش بزند تا شبها وقتي دراز ميكشد كه بخوابد خوب نگاهش كند.
بهرام، برادر برزو، شش سال از او بزرگتر بود. او هم كوچكتر از سنش نشان ميداد. بهرام هم آبياش بود. اصلاً برزو هم مثل همه داداش كوچيكها از او ياد گرفته بود هوادار استقلال شود. از همان اوائل مسابقات مقدماتي جام جهاني استقلاليها از تيمهاي مقابل ايران هواداري ميكردند، ميگفتند تيم ملي دست پرسپوليسيهاست و در بازيكنان تيم ملي عادلانه انتخاب نشدهاند. بنابراين از تيمهاي مقابل ايران طرفداري ميكردند. اما همين طور كه بازيها به پايان نزديكتر شده بودند و احتمال راه پيدا كردن ايران به تيم ملي جدي شده بود و به اصطلاح مسئله اهميت ملي پيدا كرده بود، بهرام موضعش را عوض كرده بود و در مسابقهاي كه چند لحظه ديگر شروع ميشد، از ايران طرفداري ميكرد. اما برزو در اين مدت عاشق تيم استراليا و بخصوص بازيكن سرطلايي آن شده بود. او نميدانست اهميت ملي يعني چه و نمي توانست از تيم دوستداشتنياش دست بكشد. اين طوري بهرام و برزو راهشان از هم جدا شده بود.