‏نمایش پست‌ها با برچسب اخلاق. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب اخلاق. نمایش همه پست‌ها

فروردین ۰۴، ۱۳۹۱

ماهی قرمز در کانون بحثی فرهنگی-اقتصادی-فلسفی

این روزها بحث خریدن یا نخریدن ماهی قرمز داغ است:
ماهی قرمز نخرین. بیمای می‌آره.
درست نیست یه جاندار را برای شادی‌مون نابود کنیم.
تازه ماهی قرمز مال سفره هفت سین نیست! مال چینیاست!

بخریم امّا بعد سیزده بریزیم تو حوض یا دریاچه پارک‌ها، این طوری هم زنده می‌مونن هم بیشتر می‌شن
به جای این کارا روش‌های نگهداری ماهی قرمز را بگویید. کسی با این حرف‌ها از خریدن ماهی قرمز منصرف نمی‌شه قربون شکلت
برای تعویض آب ماهی قرمز، مقداری آب رو دست کم برای ۴ ساعت در ظرفی دیگه بگذارین تا کلر و اکسیژنش کمتر بشه. زودتر از هفته ای یکبار آب رو عوض نکنید. بیشتر از سه چهارم آب رو هم عوض نکنید.
درسته، مال هفت‌سین نیست، ایرانی نیست، بیماری می‌آره، عمرشون کوتاهه، وووو… ولی من وقتی می‌خرم به فکر دل پدری‌ام که دم عیدی می‌خواده واسه بچه‌هاش خرید کنه امّا پول نداره و می‌خواد با فروش ماهی پول در بیاره.
چه فرقی می‌کنه این ماهیا زنده باشن وقتی هزاران هزار انسان سراسر این کره خاکی هر روز دارن جون می‌دن و ما بی‌تفاوتیم.
دیگه ماهی هم نخریم؟؟؟ وضعیتیه.
واسشون چه فرقی می‌کنه زنده باشن یا نباشن؟

آذر ۲۷، ۱۳۹۰

این تبلیغ سیگار کشیدن نیست، امّا ...

... امّا فرهنگ‌سازی علیه مصرف دخانیات و ارتباط آن با قانون، نکات جالبی در خود دارد که در اینجا به تعدادی از آن‌ها اشاره می‌کنم:
منطق مخالفت با استعمال دخانیات دو وجه مختلف دارد. کسانی که با سیگار کشیدن شهروندان مخالفند دو دلیل دارند. آن‌ها می‌گویند سیگار کشیدن برای کسانی که ناخواسته دود سیگار را تنفس می‌کنند زیان‌آور است و باید از حقوق آن‌ها دفاع کرد بنابراین باید سیگار کشیدن را در مکان‌های عمومی ممنوع کرد. از اینجاست تقسیم رستوران‌ها و مکان‌های دیگر به بخش‌های سیگاری‌ها و غیرسیگاری‌ها و سایر اقداماتی که برای حفظ سلامت به اصطلاح تنفس‌کنندگان غیرمستقیم دود سیگار به عمل می‌آید و برخی‌شان مانند ممنوعیت کشیدن سیگار در داخل تاکسی و اتوبوس و فضاهای دربسته کوچک بسیار مفید است.


امّا آن‌ها نگران سلامت خود سیگاری هم هستند. حرکت معقول و منطقی در راستای حفظ حقوق کسانی که نمی‌خواهند دود دخانیات را تنفس کنند، در جاهایی جای خود را به مجموعه هنجارسازی‌ها و استدلال‌هایی می‌دهد که هدف‌شان تنگ کردن عرصه بر سیگاری‌ها، یعنی کسانی است که حاضرند برای لذّت بیشتر از زندگی، بخشی از سلامتی‌ و چند سالی از عمرشان را فدا کنند. علیه این دسته از مردمان تبلیغات فرهنگی منفی می‌شود، در حالی که آن‌ها بخش بسیار بزرگی از جامعه هستند و چون آدم‌های عاقل و بالغ می‌توانند خودشان درباره سلامتی خودشان تصمیم بگیرند. در مدارس علیه این آدم‌ها تبلیغ می‌شود و بر نظر فرزندان‌شان نسبت به آن‌ها تاثیر منفی می‌گذارند.

مهر ۰۲، ۱۳۹۰

شعری از خورخه لوئیس بورخس: آدم هایی که دنیا را نجات می بخشند

عادل‌ها
مردی كه در باغچه‌اش كار می‌كند،
آن سان كه ولتر آرزو داشت.
آن كس كه از وجود موسیقی سپاسگزار است.
آن كس كه از یافتن ریشه واژه‌ای لذت می‌برد.
آن دو كارگری كه در كافه‌ای در جنوب،
سرگرم بازی خاموش شطرنجند.
كوزه‌گری كه درباره رنگ یا شكل كوزه‌ای می‌اندیشد.
حروف‌چینی كه این صفحه را خوب می‌آراید،
هرچند برایش چندان رضایتبخش نباشد.
زن و مردی كه آخرین مصراع‌های بند معینی از یك شعر بلند را می‌خوانند.
آن كس كه دست نوازشی بر سر حیوان خفته‌ای می‌كشد.
آن كس كه ظلمی را كه بر او رفته توجیه می‌كند یا دلش می‌خواهد كه توجیه كند.
آن كس كه از وجود استیونسن شاد است.
آن كس كه ترجیح می‌دهد حق با دیگران باشد.
این آدم‌ها، ناخودآگاه، دنیا را نجات می‌بخشند.
                                                                      ترجمه: صفدر تقی‌زاده

مرداد ۲۵، ۱۳۹۰

داستان فوق العاده ای از ویکتور هیو مونرو (ساکی)

داستانی که ترجمه اش را در اینجا آورده ام از کلاسیک های قصه کوتاه و خود اثر فوق العاده ای است درباره ماهیت قصه گویی و قصه بد، قصه خوب، اخلاق و فانتزی. 

قصه‌گو
بعدازظهر گرمي بود و كوپه قطار متناسب با گرماي هوا دم‌كرده بود. تا تمپل‌كوم، ايستگاه بعدي، يك ساعت راه بود. سرنشينان كوپه يك دختربچه كوچك بود، و يك دختربچه كوچك‌تر و يك پسربچه كوچك. عمه‌خانمي كه به همين بچه‌ها تعلق داشت يكي از صندلي‌هاي كنج كوپه را اشغال كرده بود و صندلي كنج ديگر، درست روبروي عمه خانم، توسط مرد مجردي اشغال شده بود كه در اين جمع غريبه بود. به هر رو، كوپه بي‌قيدوشرط در اشغال دختربچه‌ها و پسربچه بود. هم عمه خانم و هم بچه‌ها در گفتگو‌هايشان به نحو غريبي محدود و سمج بودند و آدم را به ياد توجهات مگسي مي‌انداختند كه به هيچ عنوان از رو نمي‌رود. بيشتر اشاره‌هاي عمة بچه‌ها در خصوص اين كار را بكن يا آن كار را نكن بود و بيشتر حرف‌هاي بچه‌ها با "چرا؟" شروع مي‌شد. مرد مجرد ساكت نشسته بود و هيچ نمي‌گفت. عمه گفت: "نكن سيريل، اين كار را نكن!" پسر كوچك شروع كرده بود به كوبيدن بالشتك‌هاي صندلي‌هاي كوپه و با هر ضربه ابري از گرد و خاك هوا را پر مي‌كرد.
عمه اضافه كرد: "بيا از پنجره بيرون را تماشا كن!"
بچه با اكراه به طرف پنجره رفت. بعد پرسيد: "چرا گوسفندها را از آن چراگاه بيرون مي‌كنند؟"
عمه خانم با صداي ضعيفي گفت: "گمانم آنها را به چراگاه ديگري مي‌برند كه علف بيشتري دارد."
پسربچه اعتراض كرد: "اما تو همان چراگاه هم به قدر كافي علف هست. اصلاً به جز علف چيز ديگري در آن نيست. عمه جان، تو اون چراگاه كلي علف هست!"
عمه خانم با لحني كه ابلهانه مي‌نمود گفت: "شايد علف‌هاي اون چراگاه ديگر بهتر باشند."
"چرا علف‌هاي چراگاه ديگر بهترند؟" پرسشي بود كه تند و ناگزير از پي اين اظهار نظر آمد.
عمه خانم ناگهان بلند گفت: "اوه، بچه‌ها، اون گاوها را نگاه كنيد!" تقريباً در همه مزارع اطراف راه‌آهن گاوي يا گاو اخته‌اي بود، اما عمه طوري حرف مي‌زد انگار دارد توجه بچه‌ها را به چيزي استثنايي جلب مي‌كند.
سيريل با سماجت پرسيد: "چرا علف‌هاي آن چراگاه ديگر بهترند؟"