اسفند ۱۵، ۱۳۹۰

مایه‌های کیارستمی در "روزی روزگاری در آناتولی"

نوری بیلگه جیلان مشهورترین چهره سینمای ترکیه در عرصه‌های بین‌الملی است. یک جور کیارستمی ایرانی. امّا شباهت او به کیارستمی به حضور بین‌المللی او در جشنواره‌ها محدود نمی‌شود. در آخرین فیلم او "روزی روزگاری در آناتولی" با نمونه‌های آشکاری  از تاثیرپذیری او از سینمای کیارستمی روبه‌رو هستیم.
در روستایی در مناطق شرقی ترکیه قتلی اتفاق افتاده است. قاتل اعتراف کرده و حالا با بازپرس، دادستان و گروهی دیگر شبانه در میان تپه‌ها می‌رانند تا او محل دفن جسد را نشان دهد. زمانی طولانی همه چیز را در نمای دور می‌بینیم، هرچند صدای آدم‌ها را به وضوح می‌شنویم. این شگرد مختص کیارستمی نیست، امّا بسامد آن در فیلم‌های او بالاست. این لانگ شات‌ها به فیلمساز امکان می‌دهند تصویرهایی با ترکیب‌بندی‌های جذاب خلق کند که در فیلم‌های کیارستمی مانند "باد ما را خواهد برد" و "طعم گیلاس" فراوانند. و در ضمن یک جور تعریف داستان با فاصله‌گذاری هستند و یک ریتم کند به کار القا می‌کنند.


امّا بارزترین نمونه حضور کیارستمی در "روزی روزگاری در آناتولی" تکرار تِم زندگی ادامه دارد است.
وقتی بعد از کلّی ماجرا جسد را پیدا می‌کنند و در پشت صندوق ماشین می‌گذارند، راننده پلیس طالبی‌هایی را که از جالیز چیده است در کنار جسد می‌گذارد. نمونه آشکاری از همنشینی مرگ و زندگی. یا در اواخر فیلم، پسربچه‌ای که پدرش به قتل رسیده، توپ بچه‌هایی را که مشغول بازی فوتبال هستند برای‌شان پرتاب می‌کند. مرگ تلخ است، امّا پایان همه چیز نیست. زندگی ادامه دارد.
رویدادها و داستان‌هایی که نمی‌بینیم، بلکه از زبان پرسوناژها می‌شنویم یکی از علایق کیارستمی است. در "روزی روزگاری ..." استفاده پیچیده‌تری از این شگرد شده است. داستانِ دادستان و خودکشی زنش به تدریج در طول فیلم در گفت‌وگوهای پزشک پلیس با دادستان باز می‌شود و بیننده آن را چون داستانی در میان داستان اصلی فیلم دنبال می‌کند.
گفت‌وگوهای عادی درباره مسائل زندگی روزمره در حالی که یکی از حاضران با مسئله‌ای حیاتی روبه‌روست، نقطه مشترک دیگری است. در ابتدای "روزی روزگاری ..." در حالی که قاتل در موقعیتی دشوار در زندگی‌اش در وسط صندلی عقب ماشین نشسته است، باقی درباره خرید قرص و بیماری نماینده دادستان و نشانه‌های پروستات و دیگر مسائل جاری زندگی به گفت‌وگو مشغولند. و این یادآور مثلاً صحنه ساندویچ‌فروشی در فیلم "گزارش" کیارستمی است، جایی که شخصیت اصلی فیلم با زنش دعوا کرده و با بچه‌اش از خانه بیرون زده است، و مشتری‌های اغذیه‌فروشی در حال گفت‌وگو درباره قیمت مدل‌های مختلف ماشین هستند.
وقتی از تاثیرپذیری هنرمندی از هنرمند دیگر می‌کنیم، نباید فراموش کنیم که گفت‌وگو درباره تقلید محض نیست و اصولاً نمی‌دانیم این تاثیرپذیری چقدر آگاهانه بوده است. مثلاً بیلگه جیلان ممکن است بگوید اصلاً فیلم "گزارش" را ندیده است، امّا ما این شباهت را دیده‌ایم. دیگر اینکه فیلمساز ترکیه‌ای خود را به شگردهای یادشده محدود نکرده است. او اصراری بر سادگی و مینی‌مالیسم ندارد و از روایت پلیسی برای جذابیت بیشتر فیلمش استفاده کرده است. در جایی از فیلم متوجه می‌شویم که قاتل در واقع پدرِ فرزند مقتول است، همان کودکی که در صحنه‌ای دیگر به او (یعنی پدر واقعی‌اش) سنگ می‌زند. این موقعیت ماجرا را بسیار ملودرام و از آن نوع سینمایی که هدف اصلی‌اش ترسیم زندگی ساده غیردراماتیک است، دور می‌کند. پروژه نوری بیلگه جیلان پروژه پیچیده‌تر و بلندپروازانه‌تری است.
نکته دیگری فیلم جیلان را به ادبیات دهه چهل و پنجاه ایران و حتی دنیای چخوف، نزدیک می‌کند: دلمشغولی و رنج یک شخصیت روشنفکر به خاطر مردم منطقه محروم و دورافتاده‌ای در کشورش. پزشک فیلم که هرچه به طرف پایان فیلم حرکت می‌کنیم بیشتر به شخصیت اصلی آن بدل می‌شود، این ناظر متفکر است که هرچند خود در هیچیک از ماجراهایی که اتفاق می‌افتند نقشی ندارد، امّا به شدّت رنج می‌برد.
شیوه زیستی که در فیلم می‌بینیم، سفره انداختن روی زمین در خانه روستایی، حضور زن در سایه در اتاق دیگر و به عهده گرفتن نقش پذیرایی از مردان توسط او، مشکلات روستا و استفاده کدخدا از موقعیت حضور گروه بازپرسی برای طرح مشکلات، قطع برق، تنبلی دو کارگر مامور کندن زمین، همه فضایی را ترسیم می‌کنند که بسیار شبیه فضای ایرانی است.
اگر شباهت‌های سبکی و روایی با کیارستمی از طریق نهاد بین‌المللی جشنواره‌های فیلم صورت گرفته است، این شباهت‌های فرهنگی ناشی از همانندی موقعیت تاریخی دو کشور است. به سبب مجموعه این‌ عوامل، احساس می‌کنیم "روزی روزگاری ..."، با تفاوت‌های اندک، می‌توانست فیلمی ایرانی باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر