پرویز شهبازی بعد از فیلم موفق نفس عمیق که نامش را به عنوان یکی از کارگردانهای قابل اعتنای سینمای ایران تثبیت کرد، با فاصلهای طولانی، عیار 14 را ساخت. البته در این میان فیلم به آهستگی هم بر اساس فیلمنامه او ساخته شد که مُهر شیوه شخصیتپردازی و داستانگویی شهبازی بر آن را میتوان به آسانی تشخیص دارد.
در سطح روایت، مهمترین ویژگی شهبازی شخصیتسازی بکر فیلمنامههای اوست. پسر جوان فیلم نفس عمیق با موهای بلند و صافش معلوم نیست چرا خانوادهاش را رها کرده و بدون اینکه دلیلی اعلام کند چیزی نمیخورد و خاموش امّا ثابت قدم به سوی مرگ میرود، نمونهای از شخصیتهای منحصربهفرد شهبازی است. همین طور شخصیتهای زن و مرد فیلم به آهستگی که در سینمای ما بکر و خودویژهاند. این نکته قوت را در فیلم عیار 14 هم میتوان یافت. شخصیت فروتن در فیلم البته هیچ شباهتی به قهرمان خاموش نفس عمیق ندارد، امّا به اندازه او بکر و از کلیشهها دور است. یک نوع بدجنسی ذاتی در وجود اوست که فیلمنامهنویس کوششی برای توجیه آن یا ارائه دلایل اجتماعیاش نمیکند. این بدطینتی و خشونت ذاتی و سرشت غیراخلاقی در جزئیات رفتار او با مشتریان و زنش و دیگران با ظرافت به تصویر کشیده شده است. همین طور شخصیت معلمهای که با او رابطه دارد، با ارائه حداقل اطلاعات، زنده و ملموس ترسیم شده است.
در سطح سبک بصری و پرداخت تصویر هم شهبازی خودویژه است. بیان مینیمال و فضاسازی با کمترین امکانات و حفظ لحنی یکدست از ابتدا تا انتهای فیلم از زمره تواناییهای اوست. ببینید صحنه تصادف آخر فیلم چه استادانه دکوپاژ و تدوین شده است. سراسر صحنه از طریق تدوین نماهای بسته از پایههای نفتکش، حرکت بدنه نفتکش در قاب شیشه پنجره ماشین سواری ساخته شده است. یکی دو نمای عمومی نیز موقعیت ماشینها و آدمها را نسبت به هم نشان میدهند. پایان آن با کلوزآپی از چهره زن که با نور شدید انفجار روشن میشود و حالت وحشتزده چهره او همه چیز را بیان میکند. این گونه بیان مینیمال و موثر را در بسیاری از قسمتهای فیلم میتوان دید. اینها تواناییهای عیار 14 هستند که به اندازهای که شایستهشان است قدرشان شناخته نشده است.
امّا از نظر مضمون فیلم، شهبازی عیار 14 شهبازی دیگری است. دنیای این فیلم یک دنیای بسیار اخلاقی است. فیلم بر قصه مردی که بعد از کشیدن زندان به شهر کوچک برگشته تا انتقام زندان رفتنش از کسانی که او را لو داده اند بگیرد شکل میپذیرد. شهبازی از طریق بازی با قراردادهای ژانر ما را در بدگمانی قهرمان فیلم نسبت به این مرد شریک میسازد. عینکی که مرد به چهره دارد، دستکشهایی که میخرد، حالت مرموز مرد چمدان به دستی که در خیابانهای شهر میچرخد. قهرمان فیلم، جواهرفروشی که ظاهراً مسبب به زندان افتادن تازهوارد به شهر است، به شدّت میترسد سرانجام تصمیم میگیرد همه داراییاش را بردارد و با زنی که با او رابطه دارد، شهر را ترک کند. در راه، در اثر حادثه رانندگی ناشی از سرما و یخزدگی جاده، ماشین آنها منفجر میشود و مرد میمیرد. از آن سو روایت فیلم در این مرحله به تدریج برای ما آشکار میکند که مردی که تا آن موقع گمان میکردیم احتمالاً تبهکار خطرناکی است، در واقع آدمی احساساتی است که برای پیدا کردن دخترش در یکی از روستاهای اطراف به شهر برگشته و اصلاً کاری به کار جواهرفروش نداشته است. آنچه جواهرفروش بدسرشت از آن میترسیده در واقع خودش و ترس از عقوبت بدکاریهای خودش بوده است. داستان چنان تمیز بسته میشود و چنان هر چیز در طرح کلی رویدادها نقش خود را در رسیدن به سرانجام محتوم بازی میکند که گویی دستی نامرئی همه چیز را ماهرانه چنان چیده که آدم بده به کیفر گناهانش برسد. این آن چیزی است که از آن به عنوان دنیای اخلاقی فیلم نام بردم. و این همان قطعیتی است که دنیای روشن و قابل توضیح عیار 14 را از دنیای مبهم و ایهام آلود نفس عمیق جدا میکند. این باور که حوادث دست به دست هم میدهند تا بد به سزای اعمالش برسد و در نهایت حق به حق دار برسد، در عمق خود به سادهانگاری حکایتهای عامیانه پهلو میزند و با فضای رئالیستی فیلم چندان خوانایی ندارد. شاید اگر فیلم کمی بیشتر طنزآمیز بود، این اشکال آن قدر چشمگیر نمیبود. آیا طرح فیلم همین بوده که میبینیم یا قرار بوده در مجموع با کاری طنزآمیزتر سروکار داشته باشیم که در نیامده است؟ داوری در این باره دشوار است.
سرما و شهر برفگرفته که از ابتدا حضور فراگیر و سنگینی در فیلم دارند و گویی همین عامل است که سرنوشت جواهرفروش بدطینت را رقم میزند. بسته بودن جاده، نبودن بنزین، روشن کردن آتش برای گرم شدن، ماندن مرد تازه وارد در شهر، آشنا شدن دوست جواهر فروش با این مرد، همه به دلیل همین برف و یخبندانی هستند که جادهها را بسته تا در جغرافیای بسته همین ناکجاآبادی که نامی ندارد، تکلیف بازیگران اصلی ماجرا روشن کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر