پدران و فرزندان
آقا یوسف داستان آقا یوسف کارمند بازنشستهای است که در منزل مردم کار نظافت میکند و با دخترش زندگی میکند که کار تئاتر میکند و از پدرش مراقبت میکند. داستان یک رابطه گرم، هرچند با نطفههای بحران، که عبارت است از مکالمههای تلفنی دختر ظاهراً با مردی و علاقه بیش از اندازه و در واقع وابستگی افراطی پدر به او. امّا این زندگی دونفره ظاهراً بیمسئله و نقطه تعادل آغازین داستان دچار بحران میشود. دختر قصد رفتن دارد، نه تنها به خانه شوهر، بلکه به کشوری دیگر، آن هم با دکتری زنباره. این همه را آقا یوسف اتفاقی در منزل همان دکتر از پیام تلفنی دخترش، بعد از یک سوم اول فیلم، متوجه میشود. این خط اصلی روایت آقا یوسف است.
آنچه از فیلم بیش از همه در یاد من مانده است، صحنههایی است که از دید دختر از پنجره خانه خانه آقا یوسف را از پشت سر میبینیم. یک بار نان سنگکی را که طبق عادت خریده است روی میز آشپزخانه میگذارد و میرود، بار دیگر اصلاً برای خانه نانی نمیخرد، تنها نانی را که برای زن همسایه خریده به او میدهد و دور میشود. شدّت آزردگی یوسف از وضعیت پیش آمده، ناتوانیاش از روبهرو شدن با دخترش، و وضعیت بیمارگونهای که خود را در آن مییابد در این نماهای از دور، بدون تکیه بر بازی روانشناختی مهدی هاشمی، موثر و موجز به بیننده منتقل میشود. در پایان فیلم تصویری مشابهی هست که باز یوسف را از چشم دخترش میبینیم، امّا این بار از پنجره خانه دکتر. دختر تلفنی به دکتر صحبت میکند و به او میگوید مردی را میبیند که خیلی شبیه پدرش است. همان طور که دختر شگفتزده از این شباهت صحبت میکند بازی هانیه توسلی به ما میگوید که دختر آرام آرام متوجه می شود که این مرد نه شبیه پدرش، که خود اوست. این چند نما دارای کیفیتی حسی و بیان ظریف و موثری هستند که متاسفانه کل فیلم فاقد آن است. فیلم آقا یوسف، دومین فیلم بلند رفیعی، در مجموع از گرفتن یقه بیننده و بردن او به عمق وضعیت روحی مردی که از شدت وابستگی به دخترش نمیتواند واقعیت آدم بودن او را بپذیرد، ناتوان است. دلیل این امر بیش از همه کاستیهای فیلمنامه هستند به این شرح:
سرگردانی بین ساختار اپیزودیک و خطی اصلی قصه: فیلم داستان خانوادههایی را که یوسف در خانههایشان کار میکند برای ما تعریف میکند: مادری که خیاطی میکند و دختر جوانش او را درک نمیکند، مرد جوانی (صابر ابر) که از پدر پیر زمینگیرش در خانه پرستاری میکند و زن او که فکر میکند این کار نوکری است، پسر نمکنشناسی که از پدرش بد میگوید و به یوسف توهین میکند، خانواده ارمنی که بچههایشان همه گذاشتهاند و رفتهاند و زن خود از پدر پیرش مراقبت میکند. در همه این اپیزودها هر یک به نوعی مسئله پیری و رابطه پدرومادرها با بچهها مطرح میشود، امّا هیچیک به تعمیق ماجرای یوسف کمکی نمیکنند و صرفاً تکرار آن هستند. این اپیزودها نه آن قدر بلندند که چیزی از شخصیتهای آنها دستگیرمان بشود، و نه آن قدر کوتاه که ما را از خط اصلی داستان منحرف نکنند.
فراوانی رویدادها و داستانها (المانهای روایی): علاوه بر داستان مشتریهای یوسف، رویدادها و قصههایی دیگری هم هستند. داستان دوست او (شاهرخ فروتنیان) و رابطهاش با دخترش (ورسیون دیگری از داستان یوسف) و داستان رابطه دکتر با زنی دیگر، چاقو زدن آن زن به دکتر و نقشی که در گمراه کردن یوسف بازی میکند. این فراوانی عناصر روایی نیز مانع تمرکز ما بر ماجرای یوسف میشود.
تغییر لحن مخل: فیلم اساساً پرداختی رئالیستی دارد، امّا در جاهایی لحن پلیسی پیدا میکند. مثلاً آنجا که آقا یوسف پیام تلفنی دخترش را ضبط میکند. (چرا این کار را میکند؟ آیا در موقعیت گیج و منگی که از شنیدن واقعیت رابطه دخترش با دکتر دارد، این کار واقعگرایانه است؟) یا کل ماجرای فصل کلانتری و مضروب کردن دکتر.
رها کردن برخی نقاط عطف مهم: در مقطعی از فیلم آقا یوسف به دخترش سیلی میزند، امّا تاثیر این کار بر دختر تقریباً هیچ است. دختر البته از خانه میرود، امّا چند صحنه بعد، بعد از اینکه یوسف به این باور میرسد که صدایی که شنیده صدای دخترش نبوده است، شاهد حضور دوباره دختر در خانهایم و انگار نه انگار اتفاقی افتاده باشد.
بلاتکلیفی فیلم در مدیریت نقطه دید: در حالی که ما ماجرا را اساساً از دید آقا یوسف دنبال میکنیم، صحنههای مهمی داریم که در غیبت او اتفاق میافتد. مانند صحنهای که در آن رعنا و دختر دوست یوسف و مادر او در رستوران ماشین قرمز رنگ دکتر را نگاه میکنند.
پیچهای روایی زاید: چه نیازی هست یوسف یک بار به این باور برسد که زنی که روی تلفن دکتر پیغام گذاشته دخترش نیست، بعد دوباره بفهمد که دخترش است؟ و در همه حال بیننده میداند که در واقع آن زن دختر او بوده است. این پیچ و خم پایانی چه کمکی در درک بیشتر ما از موقعیت یوسف میکند؟
برخی از این اشکالات ناشی از گرایش عمومی فیلمنامهنویسی ما به پیچ دادنهای اضافه و یک جور تکنیکزدگی هستند که در کارهای خیلی بهتر از آقا یوسف نیز حضور دارند، امّا در آقا یوسف این گرایشها به اوج خود رسیده است و حاصل کار فیلمی است که در یک کلام چنگی به دل نمیزند.
آقا یوسف داستان آقا یوسف کارمند بازنشستهای است که در منزل مردم کار نظافت میکند و با دخترش زندگی میکند که کار تئاتر میکند و از پدرش مراقبت میکند. داستان یک رابطه گرم، هرچند با نطفههای بحران، که عبارت است از مکالمههای تلفنی دختر ظاهراً با مردی و علاقه بیش از اندازه و در واقع وابستگی افراطی پدر به او. امّا این زندگی دونفره ظاهراً بیمسئله و نقطه تعادل آغازین داستان دچار بحران میشود. دختر قصد رفتن دارد، نه تنها به خانه شوهر، بلکه به کشوری دیگر، آن هم با دکتری زنباره. این همه را آقا یوسف اتفاقی در منزل همان دکتر از پیام تلفنی دخترش، بعد از یک سوم اول فیلم، متوجه میشود. این خط اصلی روایت آقا یوسف است.
آنچه از فیلم بیش از همه در یاد من مانده است، صحنههایی است که از دید دختر از پنجره خانه خانه آقا یوسف را از پشت سر میبینیم. یک بار نان سنگکی را که طبق عادت خریده است روی میز آشپزخانه میگذارد و میرود، بار دیگر اصلاً برای خانه نانی نمیخرد، تنها نانی را که برای زن همسایه خریده به او میدهد و دور میشود. شدّت آزردگی یوسف از وضعیت پیش آمده، ناتوانیاش از روبهرو شدن با دخترش، و وضعیت بیمارگونهای که خود را در آن مییابد در این نماهای از دور، بدون تکیه بر بازی روانشناختی مهدی هاشمی، موثر و موجز به بیننده منتقل میشود. در پایان فیلم تصویری مشابهی هست که باز یوسف را از چشم دخترش میبینیم، امّا این بار از پنجره خانه دکتر. دختر تلفنی به دکتر صحبت میکند و به او میگوید مردی را میبیند که خیلی شبیه پدرش است. همان طور که دختر شگفتزده از این شباهت صحبت میکند بازی هانیه توسلی به ما میگوید که دختر آرام آرام متوجه می شود که این مرد نه شبیه پدرش، که خود اوست. این چند نما دارای کیفیتی حسی و بیان ظریف و موثری هستند که متاسفانه کل فیلم فاقد آن است. فیلم آقا یوسف، دومین فیلم بلند رفیعی، در مجموع از گرفتن یقه بیننده و بردن او به عمق وضعیت روحی مردی که از شدت وابستگی به دخترش نمیتواند واقعیت آدم بودن او را بپذیرد، ناتوان است. دلیل این امر بیش از همه کاستیهای فیلمنامه هستند به این شرح:
سرگردانی بین ساختار اپیزودیک و خطی اصلی قصه: فیلم داستان خانوادههایی را که یوسف در خانههایشان کار میکند برای ما تعریف میکند: مادری که خیاطی میکند و دختر جوانش او را درک نمیکند، مرد جوانی (صابر ابر) که از پدر پیر زمینگیرش در خانه پرستاری میکند و زن او که فکر میکند این کار نوکری است، پسر نمکنشناسی که از پدرش بد میگوید و به یوسف توهین میکند، خانواده ارمنی که بچههایشان همه گذاشتهاند و رفتهاند و زن خود از پدر پیرش مراقبت میکند. در همه این اپیزودها هر یک به نوعی مسئله پیری و رابطه پدرومادرها با بچهها مطرح میشود، امّا هیچیک به تعمیق ماجرای یوسف کمکی نمیکنند و صرفاً تکرار آن هستند. این اپیزودها نه آن قدر بلندند که چیزی از شخصیتهای آنها دستگیرمان بشود، و نه آن قدر کوتاه که ما را از خط اصلی داستان منحرف نکنند.
فراوانی رویدادها و داستانها (المانهای روایی): علاوه بر داستان مشتریهای یوسف، رویدادها و قصههایی دیگری هم هستند. داستان دوست او (شاهرخ فروتنیان) و رابطهاش با دخترش (ورسیون دیگری از داستان یوسف) و داستان رابطه دکتر با زنی دیگر، چاقو زدن آن زن به دکتر و نقشی که در گمراه کردن یوسف بازی میکند. این فراوانی عناصر روایی نیز مانع تمرکز ما بر ماجرای یوسف میشود.
تغییر لحن مخل: فیلم اساساً پرداختی رئالیستی دارد، امّا در جاهایی لحن پلیسی پیدا میکند. مثلاً آنجا که آقا یوسف پیام تلفنی دخترش را ضبط میکند. (چرا این کار را میکند؟ آیا در موقعیت گیج و منگی که از شنیدن واقعیت رابطه دخترش با دکتر دارد، این کار واقعگرایانه است؟) یا کل ماجرای فصل کلانتری و مضروب کردن دکتر.
رها کردن برخی نقاط عطف مهم: در مقطعی از فیلم آقا یوسف به دخترش سیلی میزند، امّا تاثیر این کار بر دختر تقریباً هیچ است. دختر البته از خانه میرود، امّا چند صحنه بعد، بعد از اینکه یوسف به این باور میرسد که صدایی که شنیده صدای دخترش نبوده است، شاهد حضور دوباره دختر در خانهایم و انگار نه انگار اتفاقی افتاده باشد.
بلاتکلیفی فیلم در مدیریت نقطه دید: در حالی که ما ماجرا را اساساً از دید آقا یوسف دنبال میکنیم، صحنههای مهمی داریم که در غیبت او اتفاق میافتد. مانند صحنهای که در آن رعنا و دختر دوست یوسف و مادر او در رستوران ماشین قرمز رنگ دکتر را نگاه میکنند.
پیچهای روایی زاید: چه نیازی هست یوسف یک بار به این باور برسد که زنی که روی تلفن دکتر پیغام گذاشته دخترش نیست، بعد دوباره بفهمد که دخترش است؟ و در همه حال بیننده میداند که در واقع آن زن دختر او بوده است. این پیچ و خم پایانی چه کمکی در درک بیشتر ما از موقعیت یوسف میکند؟
برخی از این اشکالات ناشی از گرایش عمومی فیلمنامهنویسی ما به پیچ دادنهای اضافه و یک جور تکنیکزدگی هستند که در کارهای خیلی بهتر از آقا یوسف نیز حضور دارند، امّا در آقا یوسف این گرایشها به اوج خود رسیده است و حاصل کار فیلمی است که در یک کلام چنگی به دل نمیزند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر