از این پس قرار شده روزهای شنبه در صفحه آخر روزنامه شرق ستونی داشته باشم با عنوان فرهنگ زمان ما که در آن درباره پدیده هایی که مختص زندگی و فرهنگ زمان ما هستند، فرهنگی که کم یا بیش همیشه به رسانه ها ارتباطی دارد، بنویسم. این مطلب شنبه 3 تیر در همان ستون چاپ شد.
برای شما پیش نیامده است احساس کنید درباره موضوعی بیش از اندازه حرف میزنند؟ مثلاً درباره فیلمی یا فیلمسازی بیش از اهمیت و جایگاهی که در یک نگاه کلان یا یک ارزیابی منطقی و سرد دارد، در مطبوعات و تلویزیون و انواع و اقسام رسانههای آنلاین نظر موافق و مخالف میدهند، یقه میدرانند، به هیجان میآیند، یکدیگر را متهم میکنند و .... نمونه اخیرش مسعود کیمیایی است به مناسبت نمایش فیلم جُرم. یا حتی فیلم جدایی نادر از سیمین (بدون اینکه این دو فیلم یا سازندگان آنها را در یک سطح قرار دهیم). از آن سو، در حوزههای دیگر، رویدادها به قدر کافی بازتاب پیدا نمیکنند.
مثلاً رمان جدیدی از مدرس صادقی منتشر میشود یا مجموعهای از قصههای فریبا وفی، و گاهی هیچ چیز دربارهاش نوشته نمیشود. یا کتاب تازهای از ژیژک، که باز به همین سرنوشت دچار میشود. فکر میکنم اینجا فقط اهمیت پدیده نیست که عمل میکند، بلکه خود قالب رسانه با قانونمندیهایش نیز مهم است. سینما، در کنار ورزش، به یکی از پدیدههای عامه پسند جامعه امروز ما بدل شده است. اگر برنامه نودی در تلویزیون هست، باید معادل سینماییاش را هم دست و پا کرد. و چون برنامه راه افتاد باید به هر تقدیر پرش کرد و بحث راه انداخت. و بحث دیروقت شبانه هم که بحث خیلی جدی نمیتواند باشد، باید بزن بکوبی داشته باشد، یکی بتازد و دیگری دفاع کند، بالاخره هیجانی، اکشنی، درامی.
عاملی دیگری هم در کار است که شاید خاص جامعه ما باشد و آن محدودیت موضوعاتی است که بتوان آزادانه دربارهشان حرف زد و نوشت. بحثهای ورزشی و سینمایی ظاهراً قرار است یک جوری این کمبود و محدودیت را جبران کنند. اینها در عین حال خود مجرایی هستند که از طریق آنها میتوان به طور غیرمستقیم به آن مسائل نگو هم تا حدودی نزدیک شد. اگر دولت را نمیتوان مواخذه کرد دست کم مسئولین ورزشی را میتوان. اگر مستقیم نمیتوان به سیاست پرداخت به سیاستهای سینمایی که میتوان کم یا بیش تاخت.
من حس میکنم درباره فیلم خوبی مانند جدایی نادر از سیمین هم بسیار بیش از اندازه اهمیت آن نوشته شد. دهها نقد و گزارش، بیشمار مصاحبه با اصغر فرهادی، مقایسه فیلم با اخراجیهای سه، همه درباره فیلمی که هرچند فیلم خوبی است امّا نه از نظر نوآوری در زبان سینما چیزی دارد و نه به لحاظ مضمون اجتماعی خیلی قوی و بکر است و علاوه بر این مشکلات فیلمنامهای عدیده دارد (اجازه بدهید در اینجا نقد دیگری به بیشمار نقد در این زمینه اضافه نکنیم. من نظر خود را درباره این فیلم جای دیگری نوشتهام).
این وضعیت بخشی از فرهنگ رسانهای امروز است و به عنوان فرهنگ رسانهای وجه اقتصادی هم دارد. بالاخره باید اظهارنظرکنندگان و برنامهسازان و ناشران مجلات و خود فیلمسازان و سیاستگذاران و بازیگران باید نان بخورند، به چهرههای اجتماعی یا رسانهای بدل شوند. و میدانیم که چهره شدن میتواند به امتیاز اقتصادی بدل شود. رسانههای جمعی و فرهنگ رسانهای یک وجه اقتصادی بسیار نیرومند دارد که نباید از دیده انداخت.
امّا معنی این حرفها چیست؟ یعنی دارم علیه رسانهها و مطبوعات مینویسم. علیه شفافیت و بحث راه انداختن در دست کم برخی حوزههای اجتماعی ممکن؟ آیا این حرفها همان بهانههای مشهور برای محدود کردن بحث آزاد در رسانهها نیست؟ گمان نمیکنم. بالاخره خود رسانهها هم باید نقد شوند. من که نمیخواهم با اهرم قدرت چیزی را محدود کنم. دارم درباره بیمایگی و بیتناسب بودن ابعاد برخی بحثهای رسانهای هشدار میدهم. این کار را که میتوانم بکنم. میخواهم بگویم در همین حوزه فرهنگ چیزهای مهمتری هست که راجع بهشان صحبت کنیم. میخواهم بگویم پشت پدیدهی این همه صحبت کردن درباره یک فیلم یا یک فیلمساز عوامل اقتصادی و سیاسی و سیاستگذاری فرهنگی بسیاری در کارند. شاید بتوان از دنبالهروی از جبر رسانهای آزاد شد. شاید بتوان بحث فرهنگی را از بحث ”قرمزته، آبیته“ جدا کرد. امّا همین طور که دارم مینویسم احساس میکنم که دارم بیخودی هیجانزده میشوم. بالاخره شاید طبیعت آدمیزاد همین است که هر چیزی را بدل بکند به دعوای سیاه و سفید و بالاخره فیلم و رمانِ اکشن و ملودرام بیش از ژانرهای دیگر طرفدار دارد.
برای شما پیش نیامده است احساس کنید درباره موضوعی بیش از اندازه حرف میزنند؟ مثلاً درباره فیلمی یا فیلمسازی بیش از اهمیت و جایگاهی که در یک نگاه کلان یا یک ارزیابی منطقی و سرد دارد، در مطبوعات و تلویزیون و انواع و اقسام رسانههای آنلاین نظر موافق و مخالف میدهند، یقه میدرانند، به هیجان میآیند، یکدیگر را متهم میکنند و .... نمونه اخیرش مسعود کیمیایی است به مناسبت نمایش فیلم جُرم. یا حتی فیلم جدایی نادر از سیمین (بدون اینکه این دو فیلم یا سازندگان آنها را در یک سطح قرار دهیم). از آن سو، در حوزههای دیگر، رویدادها به قدر کافی بازتاب پیدا نمیکنند.
مثلاً رمان جدیدی از مدرس صادقی منتشر میشود یا مجموعهای از قصههای فریبا وفی، و گاهی هیچ چیز دربارهاش نوشته نمیشود. یا کتاب تازهای از ژیژک، که باز به همین سرنوشت دچار میشود. فکر میکنم اینجا فقط اهمیت پدیده نیست که عمل میکند، بلکه خود قالب رسانه با قانونمندیهایش نیز مهم است. سینما، در کنار ورزش، به یکی از پدیدههای عامه پسند جامعه امروز ما بدل شده است. اگر برنامه نودی در تلویزیون هست، باید معادل سینماییاش را هم دست و پا کرد. و چون برنامه راه افتاد باید به هر تقدیر پرش کرد و بحث راه انداخت. و بحث دیروقت شبانه هم که بحث خیلی جدی نمیتواند باشد، باید بزن بکوبی داشته باشد، یکی بتازد و دیگری دفاع کند، بالاخره هیجانی، اکشنی، درامی.
عاملی دیگری هم در کار است که شاید خاص جامعه ما باشد و آن محدودیت موضوعاتی است که بتوان آزادانه دربارهشان حرف زد و نوشت. بحثهای ورزشی و سینمایی ظاهراً قرار است یک جوری این کمبود و محدودیت را جبران کنند. اینها در عین حال خود مجرایی هستند که از طریق آنها میتوان به طور غیرمستقیم به آن مسائل نگو هم تا حدودی نزدیک شد. اگر دولت را نمیتوان مواخذه کرد دست کم مسئولین ورزشی را میتوان. اگر مستقیم نمیتوان به سیاست پرداخت به سیاستهای سینمایی که میتوان کم یا بیش تاخت.
من حس میکنم درباره فیلم خوبی مانند جدایی نادر از سیمین هم بسیار بیش از اندازه اهمیت آن نوشته شد. دهها نقد و گزارش، بیشمار مصاحبه با اصغر فرهادی، مقایسه فیلم با اخراجیهای سه، همه درباره فیلمی که هرچند فیلم خوبی است امّا نه از نظر نوآوری در زبان سینما چیزی دارد و نه به لحاظ مضمون اجتماعی خیلی قوی و بکر است و علاوه بر این مشکلات فیلمنامهای عدیده دارد (اجازه بدهید در اینجا نقد دیگری به بیشمار نقد در این زمینه اضافه نکنیم. من نظر خود را درباره این فیلم جای دیگری نوشتهام).
این وضعیت بخشی از فرهنگ رسانهای امروز است و به عنوان فرهنگ رسانهای وجه اقتصادی هم دارد. بالاخره باید اظهارنظرکنندگان و برنامهسازان و ناشران مجلات و خود فیلمسازان و سیاستگذاران و بازیگران باید نان بخورند، به چهرههای اجتماعی یا رسانهای بدل شوند. و میدانیم که چهره شدن میتواند به امتیاز اقتصادی بدل شود. رسانههای جمعی و فرهنگ رسانهای یک وجه اقتصادی بسیار نیرومند دارد که نباید از دیده انداخت.
امّا معنی این حرفها چیست؟ یعنی دارم علیه رسانهها و مطبوعات مینویسم. علیه شفافیت و بحث راه انداختن در دست کم برخی حوزههای اجتماعی ممکن؟ آیا این حرفها همان بهانههای مشهور برای محدود کردن بحث آزاد در رسانهها نیست؟ گمان نمیکنم. بالاخره خود رسانهها هم باید نقد شوند. من که نمیخواهم با اهرم قدرت چیزی را محدود کنم. دارم درباره بیمایگی و بیتناسب بودن ابعاد برخی بحثهای رسانهای هشدار میدهم. این کار را که میتوانم بکنم. میخواهم بگویم در همین حوزه فرهنگ چیزهای مهمتری هست که راجع بهشان صحبت کنیم. میخواهم بگویم پشت پدیدهی این همه صحبت کردن درباره یک فیلم یا یک فیلمساز عوامل اقتصادی و سیاسی و سیاستگذاری فرهنگی بسیاری در کارند. شاید بتوان از دنبالهروی از جبر رسانهای آزاد شد. شاید بتوان بحث فرهنگی را از بحث ”قرمزته، آبیته“ جدا کرد. امّا همین طور که دارم مینویسم احساس میکنم که دارم بیخودی هیجانزده میشوم. بالاخره شاید طبیعت آدمیزاد همین است که هر چیزی را بدل بکند به دعوای سیاه و سفید و بالاخره فیلم و رمانِ اکشن و ملودرام بیش از ژانرهای دیگر طرفدار دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر