این روزها آن قدر نگران ثبت و ضبط زندگی و واقعیت یا بهتر است بگوییم ظاهر بصری آن با انواع و اقسام دوربینها هستیم که فراموش میکنیم هیچ عکس و تصویری نمیتواند جای تجربه واقعی زندگی را بگیرد و این امر در مورد تجربه بصری همان قدر صادق است که درباره تجربههای دیگر. به دیدن هر بنای تاریخی و هر رویدادی که میروید، میبینید دهها نفر دوربین و هندی کم و موبایل به دست، دارند لحظات فرّار زندگی را ضبط میکنند تا آنها را از فنا حفظ کنند، غافل از اینکه همین عمل ضبط باعث میشود خود زندگی را از دست بدهند. و تازه آن لحظههای ثبت شده را هم در بسیاری از موارد اصلاً تماشا نمیکنند. امّا غرض از این مقدمه این بود که برسم به تجربه بدیع تماشای شهر از بالا برج میلاد.
هر بنا نوعی دستکاری و تصرف در چشمانداز تخت طبیعی است. منظره کویر درندشتی را تصور کنید که ناگاه در دورست گنبد و منارههایی پدیدار میشوند؛ سازههای زیبا و شگفتانگیزی که خبر از وجود انسان و تصرف او درطبیعت میدهند. امّا هر بنا و یادمانی هم موضوع دید ما میشود و موضوع نگاه ما را دگرگون میکند، هم موضع تازهای برای دید و نگاه ما فراهم میکند. از بالای منارههای همین مسجد یا از میان طاقهای ضربی و هلالی و ستونهای آن، میتوان دنیا را در قابهای تازه و از زوایای تازه دید.
چنین است برج میلاد. اهمیت این برج ابدا در کارکرد مخابراتی آن نیست. چه کسی اهمیت میدهد داخل برج چیست؟
اهمیت آن این است که از تقریباً هر نقطه تهران میتوان آن را دید. این که این برج با ساختمانها و چشماندازهای پیرامونش ترکیب میشود و در شب و روز منظرههای متنوع و زیبایی پدید میآورد. این برجی است که ساخته شده تا سمبل تهران شود. و تا حدود زیادی شده است. امّا همین برج میلاد در ضمن موضعی است برای نگاه ما. تماشای شهر از ارتفاع بیش از چهارصدمتری تجربه بصری بدیعی است که هیچ فیلم و عکسی به پایش نمیرسد. تصویری است گسترده و بدون قاب. ماشینهایی که مانند اسباب بازی روی اتوبانهای انسانساختهای که چون تسمهنقالههای سیاه طولانی که در میان پیرامون پوشیده از ساختمان امتداد یافتهاند، آرام میروند. آن چه برای سرنشینان آنها سرعت است برای تو که اینک از دور نظارهگرشان هستی حرکتی است آرام در سکوت. آن چه برای هر یک از آنها حرکتی خصوصی و منحصر به فرد است، برای تو حرکتی است مشابه دهها ماشین دیگر، در یک شباهت بنیادین، که تو نیز دقایقی دیگری در میان یکی از این قوطیهای متحرک به آن میپیوندی. این قوطیهای متحرک و قوطیها ثابت. خانهها. یا درستتر است بگوییم پنجرهها. در پس هر یک از این پنجرهها خانوادهای زندگی میکنند با حال و گذشته و تلخیها و شیرینیهای منحصربهفرد خودش. امِا از این منظر خدایگانی، از این دور، همه خانهها و پنجرهها مانند هماند و شگفتی در فراوانیشان و تکرار و تکرارشان است. مانند کندوهای زنبور عسل. از این جا میتوان به زندگی خودمان نیز مانند زندگی زنبور با بیتفاوتی نگریست. و این نه چیزی است روی پرده، نه روی صفحه تلویزیون و نه روی مونیتور. موسیقی به آن اضافه نشده. باد توی صورتت میخورد. ارتفاع واقعی است. و در عین حال حال همه چیز غیر واقعی مینماید.
برج میلاد تنها برای این ساخته نشده است تا چشماندازهای شهری ما را تغییر دهد، همچنین برای این است که شهر را از جایگاه تازهای ببینی.
انسان برجها را برای رقابت با خدا میساخته و میدانیم خدا در ماجرای برج بابل چه جزای سختی به انسان داد. این سر به آسمان ساییدن نماد قدرت بوده است و سمبل تواناییهای بشری. امّا وقتی از بالای برج به زمین نگاه میکنی، بیش از آنکه احساس قدرت به تو دست به دهد احساس کوچکی میکنی. شاید به این دلیل که ما برعکس آن حاکمان برج عاج نشین، میدانیم موجودات زمینی هستیم که در قوطیهایی متحرک و ثابت زندگی میکنیم مانند آنچه که اکنون زمانی کوتاه از بالای برج میبینیم.
هر بنا نوعی دستکاری و تصرف در چشمانداز تخت طبیعی است. منظره کویر درندشتی را تصور کنید که ناگاه در دورست گنبد و منارههایی پدیدار میشوند؛ سازههای زیبا و شگفتانگیزی که خبر از وجود انسان و تصرف او درطبیعت میدهند. امّا هر بنا و یادمانی هم موضوع دید ما میشود و موضوع نگاه ما را دگرگون میکند، هم موضع تازهای برای دید و نگاه ما فراهم میکند. از بالای منارههای همین مسجد یا از میان طاقهای ضربی و هلالی و ستونهای آن، میتوان دنیا را در قابهای تازه و از زوایای تازه دید.
چنین است برج میلاد. اهمیت این برج ابدا در کارکرد مخابراتی آن نیست. چه کسی اهمیت میدهد داخل برج چیست؟
اهمیت آن این است که از تقریباً هر نقطه تهران میتوان آن را دید. این که این برج با ساختمانها و چشماندازهای پیرامونش ترکیب میشود و در شب و روز منظرههای متنوع و زیبایی پدید میآورد. این برجی است که ساخته شده تا سمبل تهران شود. و تا حدود زیادی شده است. امّا همین برج میلاد در ضمن موضعی است برای نگاه ما. تماشای شهر از ارتفاع بیش از چهارصدمتری تجربه بصری بدیعی است که هیچ فیلم و عکسی به پایش نمیرسد. تصویری است گسترده و بدون قاب. ماشینهایی که مانند اسباب بازی روی اتوبانهای انسانساختهای که چون تسمهنقالههای سیاه طولانی که در میان پیرامون پوشیده از ساختمان امتداد یافتهاند، آرام میروند. آن چه برای سرنشینان آنها سرعت است برای تو که اینک از دور نظارهگرشان هستی حرکتی است آرام در سکوت. آن چه برای هر یک از آنها حرکتی خصوصی و منحصر به فرد است، برای تو حرکتی است مشابه دهها ماشین دیگر، در یک شباهت بنیادین، که تو نیز دقایقی دیگری در میان یکی از این قوطیهای متحرک به آن میپیوندی. این قوطیهای متحرک و قوطیها ثابت. خانهها. یا درستتر است بگوییم پنجرهها. در پس هر یک از این پنجرهها خانوادهای زندگی میکنند با حال و گذشته و تلخیها و شیرینیهای منحصربهفرد خودش. امِا از این منظر خدایگانی، از این دور، همه خانهها و پنجرهها مانند هماند و شگفتی در فراوانیشان و تکرار و تکرارشان است. مانند کندوهای زنبور عسل. از این جا میتوان به زندگی خودمان نیز مانند زندگی زنبور با بیتفاوتی نگریست. و این نه چیزی است روی پرده، نه روی صفحه تلویزیون و نه روی مونیتور. موسیقی به آن اضافه نشده. باد توی صورتت میخورد. ارتفاع واقعی است. و در عین حال حال همه چیز غیر واقعی مینماید.
برج میلاد تنها برای این ساخته نشده است تا چشماندازهای شهری ما را تغییر دهد، همچنین برای این است که شهر را از جایگاه تازهای ببینی.
انسان برجها را برای رقابت با خدا میساخته و میدانیم خدا در ماجرای برج بابل چه جزای سختی به انسان داد. این سر به آسمان ساییدن نماد قدرت بوده است و سمبل تواناییهای بشری. امّا وقتی از بالای برج به زمین نگاه میکنی، بیش از آنکه احساس قدرت به تو دست به دهد احساس کوچکی میکنی. شاید به این دلیل که ما برعکس آن حاکمان برج عاج نشین، میدانیم موجودات زمینی هستیم که در قوطیهایی متحرک و ثابت زندگی میکنیم مانند آنچه که اکنون زمانی کوتاه از بالای برج میبینیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر