اسفند ۱۳، ۱۳۸۲

نقد فیلمنامه: مارمولک

دیالوگ‌نویسی در مارمولك

خندیدن به عدم تناسب زبان
نخستین وظیفه‌ای كه در برابر فیلمنامه‌‌نویس مارمولك قرار داشته است، ساختن زبانی برای شخصیت اصلی فیلم بوده كه تركیبی باشد از زبان عامیانه و لاتی از یك سو و زبان آخوندی از سوی دیگر و تغییر تدریجی این زبان بینابینی از چیزی نامتجانس و ناجور به كلامی نسبتاً منسجم. این كار به شیوه‌ای قابل‌قبول و بیش از هر چیز به قصد اخذ تأثیرات خنده‌آور ناشی از عدم تناسب كسوت روحانی و شیوه حرف زدن خلافكاری كه هرازگاهی مستقیم یا غیرمستقیم در كلام رضا بیرون می‌زند، انجام گرفته است. شگردهای به كار گرفته شده را می‌توان چنین دسته‌بندی كرد:
ــ به كارگیری نادرست واژه‌های زبان روحانیت توسط رضا، مانند “معین باشید” به جای “مؤید باشید” یا اصطلاحاتی مانند “مزین فرمودید ما را”، “آقازاده بسیار وجیه است” و “عندالمطالبه” یا استفاده نابجا از عبارات “اشهد ان لا الله الا الله” و غیره.
ــ نفهمیدن معنی اصطلاحات مربوط به حوزه روحانیت و موقعیت‌های كمیكی كه به این علت به وجود می‌آید. مانند نفهمیدن اصطلاح “ببندید” یا “درس خارج” (كه با درس خواندن در خارجه اشتباه می‌گیرد) یا اصطلاح “به فیض برسانید” برای روی منبر رفتن.
ــ فحش دادن با تغییر عبارات به زبانی كه در حوزه زبان روحانیت پذیرفتنی باشد. مانند “سلام مرا به مادرتان برسانید” یا “خواهر شما ما را باهاش به وصلت می‌رساند” یا “شیطان شخصاً دهانش را مورد عنایت قرار می‌دهد”.
ــ صراحت در به‌كارگیری این زبان مانند صحبت از “برادران اراذل و اوباش كه به آغوش اسلام باز گشتند” یا “اسلام دست ما را بسته است” و ... كه كاربردها نادرستی نیستند امّا گوینده اهمیتی به ناجوری همنشینی‌های واژگان در جمله نداده است.

رضا برای خلق زبان جدید خود از منابعی بهره می‌گیرد مانند زبانی كه روحانیون در فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی به آن سخن می‌گویند و همین طور مصاحبت خود با روحانی‌ای كه در بیمارستان با او هم‌اتاق بوده است. از این دوّمی بخصوص اصطلاح “جان برادر” را به وام می‌گیرد كه بیشتر برای خنداندن تماشاگر مورد استفاده قرار می‌گیرد و عبارت “راه‌های مختلف برای رسیدن به خدا” را كه وجه محتوایی‌اش نیرومندتر است، امّا در ابتدا تنها به عنوان لفظ به یاد رضا می‌ماند و او در جریان تجربه است كه به تدریج به معنای آن پی می‌برد.
اتخاذ زبانی كه بر آن تسلط ندارد جزئی از نقش بازی كردن رضاست و بخشی از فشاری كه به سبب فرو رفتن در جلد دیگری بر او وارد می‌شود، همان فشار ناشی از تكلم به زبانی است برایش نامأنوس است. در دنیای فیلم رضا در واقع كاری شبیه دیالوگ‌نویسی به عهده دارد. او باید برای شخصیتی كه دارد نقشش را بازی می‌كند دیالوگ‌هایی خلق كند كه طبیعی به نظر برسند و با موقعیت او بخوانند. قاسمخانی نه تنها دیالوگ‌هایی برای یك دزد فراری نوشته، بلكه همچنین كوشش‌های نیمه‌موفق او را برای ابداع دیالوگ‌هایی برای یك شخصیت دیگر، در قالب كلام ریخته است.
امّا خلق زبان مناسب برای شخصیت‌ها هنوز دیالوگ نیست.تا اینجا با مونولوگ (تك‌گویی) سروكار داریم. و حالا كه صحبت مونولوگ شد، بگذارید یكی از بهترین مونولوگ فیلم را كه نخستین منبر رضاست مرور كنیم:
“... امروز كه برای اولین بار در خدمت دوستان محترم هستیم، خیلی خوشحال و مسرت‌بخش هستیم، از حضور در این محفل نورانی. بنده خدمتتان عرضه بدارم كه بحث امروز ما در مورد چیست؟ در خصوص راه‌های رسیدن به خدا كه به تعداد آدم‌هاست. حالا این یعنی چه؟ این جمله یعنی اینكه مثلاً شما (به یك نفر در جمع اشاره می‌كند) بله، برای شما یك راه هست برای رسیدن به خدا. برای نفر بغل‌دستی، یك راه هست برای رسیدن به خدا، برای شما، نخیر شما نه، نفر پشتی، كه پیراهن راه‌راه تنتونه، بله شما، یك راه هست برای رسیدن به خدا، برای آقای فضلی یك راه هست. برای نانوا یك راه هست برای رسیدن به خدا، برای قصاب هم یك راه هست برای رسیدن به خدا. برای زندانی، دقت بفرمایید روی این كلمه، برای آدم خلافكار بی‌پدرومادر هم یك راه هست برای رسیدن به خدا. عرض به خدمت شما، حالا كه صحبت زندانی شد یك مثال به خاطرم آمد. شما فرض بفرماییدكه می‌خواهیم وارد یك خانه بشویم. راه‌های متعددی وجود دارد. یك وقت با كلید در را باز می‌كنیم وارد می‌شویم؛ اگر كلید نباشد، راه دیگرش شاه‌كلید است! شاه كلید نبود با سنجاقی، سیمی، چیزی ... الی ماشاءالله! بالا رفتن از در و دیوار یا طناب انداختن و قلاب گرفتن و غیره ...یعنی هیچ آدمی توی این دنیا نیست كه راهی نداشته باشد برای رسیدن به خدا. یعنی خدا چیزی كه زیاد گذاشته برای آدم‌ها، راه. همه‌اش هم می‌رسه به كی؟ به خدا. جالب نیست؟ ...”
این تك‌گویی از بلاتكلیفی شروع می‌شود. رضا نمی‌داند چه بگوید و همین طور كه مطلب را كش می‌دهد، در تقلید زبان منبر اشتباهاتی هم می‌كند كه موجب خنده هستند، امّا چیزی كه جملات نخست را جذاب می‌كند انتظار است، این است كه می‌خواهیم بدانیم او سرانجام چه می‌گوید و چگونه گلیم خود را از آب بیرون می‌كشد. بالاخره او موضوعی پیدا می‌كند، موضوعی كه از روحانی هم‌اتاقی‌اش در بیمارستان وام گرفته است؛ راه‌های رسیدن به خدا به تعداد آدم‌هاست. بعد می‌گوید “این یعنی چه؟” این عبارت در این جا بسیار بجاست. از یك سو انگار رضا برای خودش هم سوأل است كه معنی این حرف چیست. از سوی دیگر با این جمله ناگهان در موضع موعظه و آموزش قرار می‌گیرد. در تكرار جملات بعدی باز شاهد كش دادن ماجرا هستیم، تا جایی كه رضا انگار اتفاقی، بعد از شمردن مشاغلی مانند نانوا و قصاب، می‌رسد به زندانی. و این انگار فرجی است برای او كه اكنون در حوزه‌ای سخن بگوید كه بر آن احاطه دارد. از سوی دیگر، صحبتش وجه شخصی و حدیث نفس پیدا می‌كند. تفهیم حرف خود با استفاده از مثال دزدی هم خنده‌دار است و هم با تم فیلم خوانایی دارد (اینكه هركس به شیوه خود خدا را می‌فهمد. به یاد بیاورید “موسی و شبان” را). جمع‌بندی او به شیوه صحبت آخوندها همه چیز را جمع‌وجور و روشن و عامه‌فهم می‌كند و عبارت بجای “جالب نیست؟” تأكیدی است دوباره بر اینكه انگار خودش هم تازه متوجه شده است كه معنی جمله‌ای كه گفته چیست و از سوی دیگر شادی او را از اینكه از پس منبر برآمده و از این مهلكه جسته است، بیان می‌كند. بیننده هم همراه او نفس راحتی می‌كشد. تأثیر این مونولوگ و شگردهایی كه در نگارش آن به كار رفته، با موقعیت دارماتیكی كه تك‌گویی بیان می‌شود در ارتباط است و با آن معنی پیدا می‌كند. كش دادن‌ها، در غالب جملات و الفاظ تكراری و آسوده شدن خیال در قالب عبارت “جالب نیست؟” بازتاب پیدا كرده است.
امّا مونولوگ هنوز دیالوگ نیست. دیالوگ به گفت‌وگویی دست كم بین دو نفر اشاره دارد. معمولاً نوعی هماوردی كلامی بین دو سوی گفت‌وگوست. گفت‌وگوی خوب معمولاً با موقعیت دراماتیك در ارتباط است و تنش دراماتیك در آن منعكس می‌شود. برای نمونه به این گفت‌وگو توجه كنید:
تماشاگر می‌داند كه غلامعلی و مجتبی رضا را دیده‌اند كه برای گرفتن پاسپورت جعلی به چند خانه سر زده است، امّا خود رضا این را نمی‌داند. در واقع آنها این طور برداشت كرده‌اند كه رضاشبانه به مستمندان سر می‌زند و از سر تواضع نمی‌خواهد كسی این موضوع را بداند. این را ما (تماشاگران) هم نمی‌دانیم. حالا فائزه و دیگران پیش رضا آمده‌اند:
“رضا: ... چه خبر است اینجا؟
[كوشش رضا برای صحبت كردن به همان لحن لفظ قلم حتی در موقعیت خطیری مثل این]
فائزه: خیلی ببخشید ها. ما اومدیم كمك كنیم.
[بیننده در اینجا گمان می‌برد موضوع لو رفته، امّا اهالی می‌خواهند به او كمك كنند]
رضا: كمك؟ كمك به كی؟
[انعكاس دستپاچگی رضا در كلام او]
مرد یك: ما می‌دونیم حاج آقا ...
رضا: می‌دونید؟ چی را می‌دونید؟ (جا می‌خورد)
[بدگمانی بیننده تقویت می‌شود]
غلامعلی: من و مجتبی دیشب تعقیبتون كردیم.
رضا: عجب، پس این طور! (دستپاچه) .....
مرد 2: ما خیلی متأثر شدیم. (اشك می‌ریزد)
[هنوز هم بیننده گمان می‌كند موضوع لو رفته است]
رضا: خب حالا. تو چرا گریه می‌كنی؟
مرد 2: به خاطر بزرگواری شما حاج آقا (دستش را می‌بوسد)
رضا: (جا می‌خورد. نمی‌فهمد جریان چیست) جان؟!
[تماشاگر هم جا می‌خورد]
فائزه: حاج آقا ما قول می‌دیم این راز شما بین خودمون بمونه.
[تماشاگر و رضا دیگر قاعدتاً مطمئن می‌شوند كه رضا لو رفته است]
رضا: (گیج) ببخشید، كدوم رازو می‌گید؟
فائزه: همین كه شب‌ها با لباس مبدل می‌رید به محله‌های فقیرنشین .... ”
گفت‌وگو طوری تنظیم شده است كه بیننده را در اضطراب رضا شریك می‌كند و در نهایت با روشن كردن ماجرا كاری می‌كند او نفس راحتی بكشد. به عبارت دیگر، در گفت‌وگونویسی خوب تنها مسئله زبان و تناسب آن با شخصیت‌ها مطرح نیست، بلكه گفت‌وگو باید متناسب با موقعیت دراماتیك باشد و خود در پیش‌ بردن قصه و تقویت تنش دراماتیك نقش بازی كند. كاری كه تكه بالا به خوبی از پس آن برآمده است.
از سوی دیگر زبان گفت‌وگو و استراتژی‌های كلامی (اینكه گوینده چگونه برای زدن حرفش مقدمه چینی می‌كند و حرفش را غیرمستقیم و در پوشش تعارفات و غیره بیان می‌كند) جزئی از فرهنگ جامعه است. گفت‌وگوهایی كه از این گونه محتوای فرهنگی برخوردار باشند، غنی‌ترند.
بخشی از گفت‌وگوی رضا و مهندسی كه نامزد نمایندگی مجلس شده است چنین است:
“مهندس: سعادتی نصیب ما شد حاج آقا. واقعاً خانه محقر ما را منور فرمودین.
[مهندس بر خلاف رضا راحت و مسلط از زبان تعارف استفاده می‌كند]
رضا: استدعا دارم.
مهندس: بنده عذر تقصیر دارم كه دیر خدمت شما شرفیاب شدم. مدت‌ها بود می‌خواستم خدمت برسم ولی به خاطر ضیق وقت میسر نمی‌شد.
رضا: لطف دارید شما.
مهندس: ولی حالا كه شما را پیدا كردم ولتون نمی‌كنم.
رضا: من به خدمت دوستان هم عرض كردم، من امروز كمی گرفتار هستم، اگر اجازه بفرمایید، بنده ناهار فردا در خدمتتان باشم كه امروز بروم ...
[عدم اطمینان و عدم تسلط از كلام رضا می‌بارد]
مهندس: اصلاً راه نداره. من كلی با شما كار دارم.
رضا: آخه بنده ...
مهندس او را ساكت می‌كند.
مهندس: من صاحبخانه‌ام شما هم مهمان. از قدیم گفتن مهمان چیه صاحبخونه است ... سرور صاحبخونه! (از شوخی‌ای كه كرده غش غش می‌خندد. رضا هم به ناچار الكی می‌خندد.)”
حرف زدن مهندس هم از فرهنگ و زبان عمومی جامعه تغذیه و از اعتماد به نفس و زیركی و حتی تحكم او حكایت می‌كند؛ زیركی‌ای كه در پس كلامی مؤدبانه و زیبا پنهان شده است. و این كیفیات درست همان‌هایی هستند كه در كلام و دیالوگ‌های طرف دیگر ماجرا، نیروهای انتظامی، پلیس و زندانبان مجاوری وجود ندارد.
به این دیالوگ توجه كنید:
“سرهنگ: استوار نعمتی. (سلام و علیك می‌كنند). نعمتی به قول معروف نفوذی ماست توی باند مواد مخدر (به نعمتی) خودت بگو.
[عبارت “به قول معروف” ضربه مهلكی به این دیالوگ می‌زند. چرا به قول معروف؟ انگار سرهنگ خودش هم (مانند دیالوگ‌نویس) به درستی و بجا بودن اصطلاحاتی كه به كار می‌برد اطمینان ندارد. “خودت بگو” هم زاید است.]
نعمتی: خدمتتون عرض كنم كه بنده در قهوه‌خانه مظفری نشسته بودم مأموریتمو می‌كردم كه این آقا اومد داخل.
[عبارت آگاهانه نادرست “ماموریتمو می‌كردم” آن قدر ناشیانه است كه از نعمتی آدمی كاملاً پخمه می‌سازد كه معلوم نیست قرار است در خدمت چه چیزی باشد]”
كمی بعد نعمتی می‌گوید “صحبت گذرنامه و این حرفا بود”. “این حرفا” هم در اینجا جز كاستن از قوت كلام و القا عدم اعتماد به نفس در حرف زدن، كاركردی ندارد.
دیالوگ سرهنگ درباره عذرا كه شوهرش به قول خود او “آدم پرون درجه یك” بوده:
“الانم قهوه‌خونه‌اش پاتوق آدم‌های خلافه. ما گذاشتیم باز بشه كه بزنیم به ریشه‌شون.”
جمله دوّم فقط توجیه اخلاقی تماشاگر و مسئولین است. امّا پرسش افسر دیگر بلافاصله بعد از این حرف، جالب‌تر است:
“یعنی ممكنه خود این خانوم هم آدم‌پرون باشه؟”
با حرف‌هایی كه تا حالا زده شده است بچه چندساله هم نتیجه‌گیری می‌كرد كه این خانوم خودش هم آدم‌پرون است. آن وقت یك مأمور پلیس تازه می‌پرسد “یعنی ممكنه این خانم هم آدم‌پرون باشه؟” این پرسش‌های ساده‌لوحانه كجا و آن زیركی و احاطه مهندس بر كلام كجا. موضوع اینجاست كه نویسنده آن فرهنگ را می‌شناخته، امّا فرهنگ و شیوه رفتار مأموران پلیس را خیر. در نتیجه پلیس‌هایش كم‌هوش و كلام‌ آنها فاقد جذابیت از آب درآمده‌اند.
این دو نمونه خوب و بد از گفت‌وگوهای مارمولك قابل تعمیم هستند. بیشتر گفت وگوهای زندانبان‌ها و زندانبان‌ها با رضا مشكلات مشابهی دارند كه ریشه‌اش قاعدتاً باید در ناآشنایی فیلمنامه‌نویس با كلام این قشر بوده باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر