مهر ۱۹، ۱۳۹۰

بازسازی زندگی ارامنه در رمان "چراغ‌ها را من خاموش می‌كنم"

رمان چراغ‌ها را من خاموش میكنم، علاوه بر ارزشهای ادبی و هنری خود، از این نظر نیز حائز اهمیت و شایسته بررسی است كه نخستین رمان فارسی است كه به دست نویسندهای ارمنی نوشته شده، ماجراهایش در محیطی ارمنیزبان میگذرند و یكی از تمهایش مناسبات یك جامعه قومی بسته با جامعه بزرگ محاط بر آن است. در این نوشته كوتاه میكوشم از دو جهت این مسأله را بررسی كنم؛ از جهت توفیق نویسنده در بازسازی محیط خانوادگی و اجتماعی ارامنه یك شهر كوچك به زبان فارسی، و دیگر طرح مناسبات جامعه كوچك قومی با جامعه بزرگ و نگاه نویسنده به این رابطه. و گمانم در هر دو مورد، برداشت من، به عنوان عضوی از جامعه كوچك ارامنه كه در این كتاب توصیف شده است، با دیدگاه خواننده غیرارمنی باید متفاوت باشد. در برخی موارد تردید دارم خواننده غیرارمنی اصلا بتواند به حساسیت و اهمیت مسأله پی ببرد.

 
زبان و فضاسازی
یكی از عوامل تعیین‌كننده فضا یا حالوهوا یا رنگ و بوی یك محیط اجتماعی، زبان آن است. بنابراین وقتی شما این زبان را به زبان دیگری تغییر میدهید (دیالوگها را ترجمه میكنید، مانند كاری كه در دوبله فیلمها انجام میگیرد)، در واقع خود را از یكی از مهمترین وسائل بازسازی حالوهوای بومی یك جامعه محروم میكنید. در این حالت نویسندهای ماهر میخواهد كه بتواند با وجود از دست دادن زبان بومی، به كمك شگردهای دیگری آن فضا را باز بیافریند.

پیرزاد برای این كار نخست صفحات رمانش را پر كرده است از اسامی خاص، نام مكان‌ها، نام خوراكیها و نام كتابهای ارمنی. نفس این واژگان و تكرار آنها با آهنگ خاصشان به ایجاد نوعی فضای زبانی نزدیك به زبان اصلی آدمهای قصه كمك میكنند. استفاده از كلمات انگلیسی كه وارد زبان مردم آبادان (اعم از ارمنی و فارس و غیره) شده بود، خود نوعی وجه مشترك است كه به گونهای همهفهم محیط زبانی منطقه را باز میآفریند. بقیه زبان كتاب امّا، زبانی است ساده كه رنگ و بوی بومی دیگری ندارد و دستكم با پرهیز از خلق فضاهای زبانی دیگر، به رمان لطمه نمیزند.
پیرزاد در بعضی جاها حتی سعی می‌كند مسائل زبان ارمنی را تشریح كند و مستقیما واژههای ارمنی به كار میبرد. این تكهها از نظر بحث زبانی جالب توجه هستند. در صص 70-71 میخوانیم:

... دوقلوها دویدند تو.
"هِلو نانی!"
"هِلو خاله!"
مادر آرمینه را بغل كرد. "باز گفتید هِلو؟ ما كه انگلیسی نیستیم. هستیم؟ بگو بارِوْ."
 
این‌جا مسأله این است كه مادربزرگ میخواهد نوههایش بهجای كلمات انگلیسی كلمات زبان مادری خود، ارمنی را به كار ببرند. در واقع تمامی جمله آخر مادر بزرگ به ارمنی ادا شده و زویا پیرزاد چون برای خواننده فارسیزبان مینویسد، آن را به فارسی ترجمه كرده است. امّا كلمه «بارِوْ» در اینجا ارمنی باقی مانده است. یعنی قراردادی كه خواننده پذیرفته و آن این كه گفتوگوهای فارسی در واقع ارمنی هستند، در اینجا نقض شده است و یك كلمه به همان زبان اصلی آمده است. به نظر من این شگرد بدی نیست، مخصوصا كه كلمه «بارِوْ» كلمهای است كه بسیاری از فارسیزبانان میدانند در زبان ارمنی به معنای «سلام» است. و حتی اگر این را ندانند، دستكم میدانند كه «هِلو» در زبان انگلیسی به معنای «سلام» است و بنابراین «بارِوْ» باید همان معنا را در زبان ارمنی داشته باشد. بنابراین بدون این كه فهم مطلب دچار اختلال شود، كمی رنگوبوی زبانی اصلی گویندگان به زبان تزریق شده است. و سرانجام این كه مطلب دقیقتر منتقل میشود، چرا كه در واقع مادربزرگ از نوههایش میخواهد بگویند «بارِوْ» نه «سلام».
این نمونه را قدری به تفصیل شرح دادم تا نشان دهم نویسنده‌ای كه همزمان مینویسد و دوبله میكند (لفظ دوبله را تعمداً بهكار میگیرم، چون با توجه به پیشینهای كه خواننده از دوبله فیلمها در ذهن دارد، برای این مورد لفظ روشنگری است) با چه موقعیت زبانی دشواری روبهرو است.
در جای دیگری پیرزاد دست به كاری دشوارتر می‌زند و سعی میكند تفاوت زبانهای ارمنی شرقی و غربی را برای خوانندهای كه اصلاً زبان ارمنی نمیداند توضیح دهد. نخست لازم است توضیح دهم كه زبانی كه ارامنه ایران به آن سخن میگویند گونهای از زبان ارمنی است كه به «ارمنی شرقی» شناخته میشود. «ارمنی غربی» زبانی است كه ارامنه ساكن ارمنستان غربی (از جمله اهالی شهر وان) به كار میبرند و هرچند به طور كلی برای ما ارامنه ایران هم قابل فهم است، امّا برخی از واژگان آن به نظر ما بامزه میآید. زویا پیرزاد در ص 133 میكوشد این بامزهگی را به خواننده منتقل كند. او شیوه حرف زدن پیرزنی را كه در مراسم 24 آوریل خاطرات زمان قتلعام را تعریف میكند، چنین توصیف میكند:
لهجه ارامنه شهر وان را داشت كه به «یك كمی» می‌گفتند «كمی یك» و به «خوش» میگفتند «نمكین». گفت میخواهد قبل از گفتن از آن روزهای وانفسا «كمی یك» از روزهای «نمكین» بگوید. گفت میخواهد با ما به گذشتهها سفر كند.
 
نمی‌دانم خواننده فارسیزبان از این توضیحات چیزی سر درمیآورد یا نه. به نظر میرسد با كنار گذاشتن زبان اصلی باید از خیر این ریزهكاریهای زبانی هم گذشت. و البته پیرزاد هم در بخش اعظم رمانش همین كار را كرده است.
به هر رو پیرزاد اوّلین نویسنده ارمنی‌زبانی است كه زبان فارسی را برای نگارش اثر ادبی و برای تشریح زندگی گروهی كه در مكالمات زندگی روزمره به زبان ارمنی حرف میزنند به كار میگیرد و موفقیت او در این زمینه برجسته است. من شخصا و خوانندههای ارمنیزبان دیگری كه كتاب را خواندهاند، هیچیك با محیط و آدمهای توصیف شده در رمان احساس بیگانگی نكردهایم. و به گمان من این ملاك درستتری برای موفقیت نویسنده است تا واكنش خواننده فارسیزبان كه شناخت مستقیم از محیط قصه ندارد و بهخاطر نداشتن مرجع مقایسه هر چیزی را میتواند بپذیرد.
از سوی دیگر در رمان چراغ‌ها را من خاموش میكنم، به سبب این كه نویسنده تجربه واقعی زندگی در جامعه بسته ارامنه را دارد، شیوه زیست و اشیاء و رسوم ارامنه در عین حال كه به فراوانی حضور دارند و در واقع مهمترین ركن بازسازی فضای فرهنگی قصه هستند، حالت عناصر مصنوعی و كلیشهای را به خود نمیگیرند. عكس كلیسای اجمیادزین روی دیوار خانه هست، امّا این عكس كاركرد كلیشهای نشان دادن مسیحی بودن خانواده را ندارد، بلكه خود، عنصری در طرح یكی از مسائل داستان است، همین طور جشن پایان سال تحصیلی مدارس ارامنه یا كلیسا رفتنشان (كه بیشتر یك رویداد اجتماعی است تا تأكیدی غلیظ بر مسیحی بودن آدمها و محیط). همچنین است مسأله برگزاری مراسم 24 آوریل كه بیشتر یكی از پرسشهای قصه است تا صرفا عنصری تزئینی برای فضاسازی. علّت این كه بر این مسأله تأكید میكنم این است كه در ادبیات و بیشتر از آن در سینمای ایران و همین طور در فرهنگ عامه ایرانی، ارامنه همواره با چند عنصر كلیشهای مانند قهوه خوردن و كالباس خوردن و اغذیهفروشی داشتن و لهجهای كه در واقع چندان هم به لهجه ارامنه شباهت ندارد، شناخته میشوند. و درضمن فراموش نكنم بگویم یكی از تصمیمهای درست پیرزاد هم این بوده است كه برای بازسازی لهجه ارامنه، در جاهایی كه به فارسی صحبت میكنند، كوششی نكند.
 
خانم نوراللهی و حق رأی زنان، مراسم 24 آوریل و شطیط
موضوع و خط قصه اصلی رمان چراغ‌ها را من خاموش میكنم توصیف شرایط ذهنی زن خانهداری  است كه در وظایف روزمره رسیدگی به بچهها و تروخشك كردن شوهر و مهمانی دادن و مهمانی رفتن غرق شده است. این زن عاشق میشود، بدون این كه كسی از از اطرافیان و حتی كسی كه زن عاشقش شده متوجه شوند. و سرانجام بدون این كه اتفاقی بیفتد زندگی به حالت عادی برمیگردد. درباره این درونمایه در جای دیگری (فصلنامه ارمنی زبان هاندس، شماره 3) نوشتهام و در این جا به آن نمیپردازم. امّا رمان یك تم فرعی نیز دارد كه در یك خط قصه فرعی بیان میشود؛ خط قصه خانم نوراللهی، فعالیتهای اجتماعی او، و گرایش كلاریس به او. در این خط قصه است كه نوع رابطه ارامنه با جامعه بزرگ ایران بهروشنی طرح میشود و مورد بحث قرار میگیرد.
در فصل حضور كلاریس در سخنرانی خانم نوراللهی در ص 77 كتاب می‌خوانیم:
... خانم نوراللهی داشت می‌گفت "باز هم تكرار میكنم كه اولین خواست و هدف بانوان ایران داشتن حق رأی است."
آخرین بار كه نینا و گارنیك مهمان ما بودند، گارنیك و آرتوش بحثی طولانی شروع كردند. سر آخر گارنیك گفت "ما چرا باید خودمان را قاطی ماجرا كنیم؟ " آرتوش گفت "ما ایرانی هستیم یا نه؟" گارنیك جواب داد "ما ارمنی هستیم یا نه؟" نینا گفت "حق رأی برای چی؟"
 
این پرسش كه تا چه اندازه باید در مناسبات جامعه بزرگ شركت كرد، برای همه اقلیت‌ها مطرح است. نگرانی این است كه «قاطی شدن» در جامعه بزرگ هویت قومی آنها را به مخاطره بیفكند. در تكه بالا این تضاد به شكلی بسیار دراماتیك مطرح شده است: ما ایرانی هستیم یا نه؟ / ما ارمنی هستیم یا نه؟ امّا پرسش نینا (زن خانهداری از دوستان خانوادگی كلاریس) نیز بسیار بامعناست. نینا اصلا تو باغ نیست. او اصلاً نمیداند صحبت سر چه حق رأیی است. برای نینا مسأله اصلاً نمیتواند مطرح شود. چون او زنی است بسته در محیط خانواده و راضی از این موقعیت (برعكس كلاریس كه از این موقعیت احساس نارضایتی میكند). در واقع پرسش نینا پلی است بین درونمایه اصلی رمان (وضعیت بسته زن خانهدار) و درونمایه مشاركت در زندگی اجتماعی جامعه بزرگ. پرسش و تناقض دوم زمانی مطرح میشود كه مسألهای در ابعاد ملّی و اجتماعی فراگیر پیش بیاید. این مسأله میتواند فعالیت برای بهدست آوردن حق رأی زنان باشد، یا مسأله عدالت اجتماعی كه آرتوش شوهر كلاریس را به كار سیاسی كشانده است (و مانع از مشاركت او در مراسم سالگرد 24 آوریل میشود).
كلاریس، قهرمان رمان، آشكارا از بریدگی خود از جامعه بزرگ احساس شرم می‌كند. در ص 110 میخوانیم:
نمی‌دانستم انتخابات مجلس نزدیك است و درباره حق رأی زنها فقط چیزهایی شنیده بودم. فكر كردم مثل بیشتر ارمنیها انگار توی این مملكت زندگی نمیكنم. خجالت كشیدم و شاید برای جبران تا خانم نوراللهی گفت "چند تا سؤال داشتم. اجازه میدهید هروقت فرصت داشتید خدمت برسم؟" گفتم "حتما. با كمال میل".  قبل از خداحافظی گفت "راستی، امسال هم برای 24 آوریل مراسم دارید؟" ... خانم نوراللهی كه ارمنی نبود، از 24 آوریل ما خبر داشت و من كه توی این مملكت به دنیا آمده بودم ــــ باز خجالت كشیدم. گفته بود "ما خیلی چیزها از خانمهای ارمنی باید یاد بگیریم". حتماً تعارف كرده بود.
 
این احساس مسلماً احساس نینا نیست. اگر خانم نوراللهی و فعالیت‌هایش برای كلاریس جذابیت دارند به این سبب است كه او از زندگی بسته خانوادگی و محیط بسته قومی احساس رضایت نمیكند. این تكه در ضمن حلقه ارتباطی است بین مراسم 24 آوریل و مسأله اجتماعی حق رأی زنان، و طراحی برخوردی دیگر به مسأله رابطه با جامعه بزرگ كه آرتوش به آن اعتقاد دارد. دیدگاه آرتوش، كه روابط سیاسی دارد، در یك كلام این است كه «فاجعه همهجاست» و اگر كسی در غم فاجعه است، بهتر است كاری در راستای مبارزه با نمونههای نزدیك و زنده آن بكند. او با شركت نكردن در مراسم، به زبان حال اعلام میكند كه آن مراسم را در راستای دور كردن آدمها از نمونههای زنده و امروزین فاجعه میداند، در عین حال كه دلش برای قربانیان فاجعه میسوزد. حرف آرتوش این است:

"می‌دانی شطیط كجاست؟ ... دور نیست. بغل گوشمان. چهار كیلومتری آبادان... خواستی میبرمت ببینی. ماداتیان و زنش و نینا و گارنیك را هم دعوت كن... زن و مرد و بچه و گاومیش و بز و گوسفند همه با هم توی كپر زندگی میكنند... باید روز برویم چون شطیط برق ندارد. یادت باشد آب هم برداریم چون لولهكشی هم ندارد... باید حواسمان باشد با كسی دست ندهیم و بچهها را نوازش نكنیم چون یا سل میگیریم یا تراخم... فاجعه هر روز اتفاق میافتد. نه فقط پنجاه سال پیش كه همین حالا. نه خیلی دور كه همینجا، ور دل آبادان سبز و امن و شیك و مدرن."
صص 137-136
 
نگاه كلاریس به خانم نوراللهی هر چند نگاهی مثبت و حتی تحسین‌آمیز است، امّا با تردیدهایی همراه است. این تكه را بخوانید:

...گفت می‌خواهد از زنان ارمنی دعوت كند در جلسههای انجمنشان شركت كنند. گفت "مشكلات زنها به همه زنها مربوط میشود، مسلمان و ارمنی ندارد". گفت "زنها باید دستبهدست هم بدهند و مشكلاتشان را حل كنند. باید به هم یاد بدهند، باید از هم یاد بگیرند". مثل سخنرانیاش حرف میزد.
هرچه اصرار كردم نگذاشت حساب میز را بدهم. "مهمان انجمن ما هستید". توی خیابان داشتیم خداحافظی می‌كردیم كه یادم آمد بپرسم  "آمده بودید مراسم 24 آوریل؟" گفت آمده بود و با تعجب كه پرسیدم "چرا؟" با تعجب گفت "چرا كه نه؟ فاجعه فاجعه است، مسلمان و ارمنی ندارد". هیچ مثل سخنرانیاش حرف نمیزد.
صص 198-197
 
انتقاد كلاریس به خانم نوراللهی «مثل سخنرانی حرف زدن» اوست. او در سخنرانی یك حالت رسمیت و عدم صمیمیت می‌بیند. این نگاه منفی به فعالیت جدّی (سخنرانی جزئی از فعالیت اجتماعی خانم نوراللهی است) به نگاهی مشكوك و بدبینانه به فعالیت سیاسی تشكیلاتی كه شوهر كلاریس درگیر آن است نیز تسری پیدا میكند (توجه كنید به ماجراهای آشناهای مشكوك بابا و مخصوصا شخصیت نچسب آقای شاهنده در بخشهای دیگر رمان). در اینجا كلاریس (پیرزاد؟) با تناقضی روبهروست. از یك سو به فعالیت اجتماعی خانم نوراللهی نظر مثبت دارد و حرفهای آرتوش را با نظر تأیید نقل میكند، از سوی دیگر از سخنرانی و كار سیاسی ابا دارد و نه تنها ابا دارد، بلكه چیزی غیرصمیمانه و ناخوشایند در آن میبیند. شخصا نمیفهمم چرا وقتی خانم نوراللهی میگوید «فاجعه فاجعه است، مسلمان و ارمنی ندارد» حرفش هیچ شبیه سخنرانی نیست.
در پایان رمان خط قصه اصلی بدون این كه تحولی واقعی در زندگی كلاریس روی بدهد به انتها می‌رسد. امّا خط قصه فرعی با رویدادی تمام میشود: كلاریس با خانم نوراللهی قرار میگذارد در كارهای انجمن به او كمك میكند (ص 280). این، هم گشایشی است به سمت مسائل جامعه بزرگ و هم در راستای شكستن حصار تنگ زندگی خانوادگی. رستگاری اگر در سطح زندگی شخصی و جنسی در حدّ توهمی رمانتیك میماند، در حوزه اجتماعی به گامی عملی منتهی میگردد: این حداكثر ظرفیتی است كه جامعه و خود كلاریس دارند. 
 
این نوشته نخستین بار در ماهنامه هفت چاپ شده است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر