یه حبه قند ساخته رضا میرکریمی بر پرده سینماهاست. میرکریمی در این فیلم هم همانند دو فیلم قبلیاش فیلمسازی است کاملاً مسلط بر بازیگیری و اجرای میزانسنهای دشوار و خلق لحظههای حسی تاثیرگذار. در این تردیدی نیست. امّا یه حبه قند چه میگوید؟
دو مضمون در سراسر فیلم بسط و پرورش مییابد. یکی مضمون حضور مرگ و ماوراء الطبیعه در تمام لحظات زندگی آدمها و دیگری مضمون رفتن یا ماندن، یا به زبان دیگر، پرسش مهاجرت. مضمونِ نخست به گمان من خوب پرورش پیدا کرده است. شخصاً بسیاری از لحظات فیلم را که به این موضوع اختصاص دارد و همین طور موقعیتهای جذابی را که به مدد آنها ظرایف رفتار آدمها به نمایش گذاشته شده، میپسندم و از تماشای آنها لذت بردم. امّا این نوشته راجع به شیوه برخورد فیلم یه حبه قند به مسئله مهاجرت و نقش شخصیت پسندیده در این میان است.
یه حبه قند فیلمی است با شخصیتهای متعدد، امّا طرح کلان آن بر یک شخصیت و یک رویداد استوار است. همه آدمهای فیلم جمع شدهاند تا در عروسی پسندیده دختر کوچک خانواده شرکت کنند. قرار است مراسم با حضور آنلاین داماد برقرار شود و بعد عروس خانم به خارج از کشور برود. سراسر فیلم در خدمت این است که ما را در مقام بیننده و خود پسندیده را قانع کند که رفتن کار درستی نیست. که رفتن به منزله ندیدن دنیای زیبایی است که این حیاط و زندگی جاری در آن، نماد آن هستند. تا اینجای کار البته عیبی ندارد. عیب کار آنجاست که فیلم به ما نمیگوید پسندیده چرا تصمیم گرفته است که برود و چرا در نهایت از تصمیم خود منصرف میشود. گویی تصمیم این دختر جوان به ترجیح دامادی در خارج از کشور به پسر داییاش قاسم، سوء تفاهی بیش نیست که در انتها البته اصلاح میشود. اینکه هر یک از دو انتخاب چه مزیت و چه عیبی دارد اصلاً مطرح نمیشود. انگار نه انگار که دلایل برای رفتن بسیار زیادند. ما در این فیلم هیچ دلیلی برای رفتن نمیبینیم. در عوض سعی میکند با ارائه تصویری دلنشین از زندگی در یک خانه سنتی (که در جاهایی مانند تاب بازی پسندیده و خالی کردن سبدها میوه در حوض در حرکت آهسته به کلیشه میرسد) ما را اقناع کند که رفتن پسندیده کار درستی نیست. انگار پسندیده نمیبیند که چه چیزی را دارد رها میکند؟ همان طور که جوانکی که مدام سرش توی کامپیوتر است و در فکر اخذ پذیرش از خارج، نه دختر خالهاش را در دو قدمیاش میبیند و نه زندگیای را که اطرافش جاری است. البته میرکریمی آن قدر باهوش هست که جلوههای زندگی مدرن را از زندگی این حیاط حذف نکند. موبایل و کامپیوتر و تلویزیون در این فیلم هستند، امّا قرار نیست نقشی در به پرسش کشیدن کل این زندگی داشته باشند.
پرسونای بازیگری نگار جواهریان در یکی دو فیلم اخیرش، بخصوص در این فیلم و در طلا و مس، نقش کلیدی در این آرمانی نمودن زندگی سنتی بازی میکند. او دختری است در یک کلام نجیب: مهربان، کاری، با حجب و حیا و معصوم است و مدام خجالت میکشد و سرخ و سفید میشود. نگار جواهریان در مصاحبهای با خبر آنلاین درک خودش را از شخصیت پسندیده این طور خلاصه میکند: ”شخصیت پسندیده دغدغههای زیادی ندارد. او سادهتر از این حرفهاست. ... اوج دغدغه و مسئله نیست. پسندیده خیلی در لحظه وجود دارد“. خود میرکریمی پسندیده را این طور توصیف میکند: ” پسندیده به درجهای از تسلیم و رضا رسیده که برخلاف اینکه به نظر میرسد عضو کوچک خانواده است، ولی روح بزرگی دارد. روح بزرگ او به این شکل نیست که نقاب دارد و تظاهر میکند، بلکه به این موقعیت رسیده که من تسلیم این «آن» هستم. پس تا جایی که از او سئوال نمیشود نظر تو چیست ابراز وجود نمیکند. او موضع انفعالی ندارد بلکه خودش را در اختیار فضا و موقعیت قرار میدهد“. رسیدن به تسلیم و رضا همان انفعال نیست؟ تسلیمِ آن بودن همان کنار گذاشتن عقلانیت نیست؟ و آیا پسندیده الگوی خوبی برای زن امروزی است که اگر بخواهد با موقعیت خود در جامعه سنتی برخورد کند، باید بیش از اینها از عقل و اراده برخوردار باشد؟
دو مضمون در سراسر فیلم بسط و پرورش مییابد. یکی مضمون حضور مرگ و ماوراء الطبیعه در تمام لحظات زندگی آدمها و دیگری مضمون رفتن یا ماندن، یا به زبان دیگر، پرسش مهاجرت. مضمونِ نخست به گمان من خوب پرورش پیدا کرده است. شخصاً بسیاری از لحظات فیلم را که به این موضوع اختصاص دارد و همین طور موقعیتهای جذابی را که به مدد آنها ظرایف رفتار آدمها به نمایش گذاشته شده، میپسندم و از تماشای آنها لذت بردم. امّا این نوشته راجع به شیوه برخورد فیلم یه حبه قند به مسئله مهاجرت و نقش شخصیت پسندیده در این میان است.
یه حبه قند فیلمی است با شخصیتهای متعدد، امّا طرح کلان آن بر یک شخصیت و یک رویداد استوار است. همه آدمهای فیلم جمع شدهاند تا در عروسی پسندیده دختر کوچک خانواده شرکت کنند. قرار است مراسم با حضور آنلاین داماد برقرار شود و بعد عروس خانم به خارج از کشور برود. سراسر فیلم در خدمت این است که ما را در مقام بیننده و خود پسندیده را قانع کند که رفتن کار درستی نیست. که رفتن به منزله ندیدن دنیای زیبایی است که این حیاط و زندگی جاری در آن، نماد آن هستند. تا اینجای کار البته عیبی ندارد. عیب کار آنجاست که فیلم به ما نمیگوید پسندیده چرا تصمیم گرفته است که برود و چرا در نهایت از تصمیم خود منصرف میشود. گویی تصمیم این دختر جوان به ترجیح دامادی در خارج از کشور به پسر داییاش قاسم، سوء تفاهی بیش نیست که در انتها البته اصلاح میشود. اینکه هر یک از دو انتخاب چه مزیت و چه عیبی دارد اصلاً مطرح نمیشود. انگار نه انگار که دلایل برای رفتن بسیار زیادند. ما در این فیلم هیچ دلیلی برای رفتن نمیبینیم. در عوض سعی میکند با ارائه تصویری دلنشین از زندگی در یک خانه سنتی (که در جاهایی مانند تاب بازی پسندیده و خالی کردن سبدها میوه در حوض در حرکت آهسته به کلیشه میرسد) ما را اقناع کند که رفتن پسندیده کار درستی نیست. انگار پسندیده نمیبیند که چه چیزی را دارد رها میکند؟ همان طور که جوانکی که مدام سرش توی کامپیوتر است و در فکر اخذ پذیرش از خارج، نه دختر خالهاش را در دو قدمیاش میبیند و نه زندگیای را که اطرافش جاری است. البته میرکریمی آن قدر باهوش هست که جلوههای زندگی مدرن را از زندگی این حیاط حذف نکند. موبایل و کامپیوتر و تلویزیون در این فیلم هستند، امّا قرار نیست نقشی در به پرسش کشیدن کل این زندگی داشته باشند.
پرسونای بازیگری نگار جواهریان در یکی دو فیلم اخیرش، بخصوص در این فیلم و در طلا و مس، نقش کلیدی در این آرمانی نمودن زندگی سنتی بازی میکند. او دختری است در یک کلام نجیب: مهربان، کاری، با حجب و حیا و معصوم است و مدام خجالت میکشد و سرخ و سفید میشود. نگار جواهریان در مصاحبهای با خبر آنلاین درک خودش را از شخصیت پسندیده این طور خلاصه میکند: ”شخصیت پسندیده دغدغههای زیادی ندارد. او سادهتر از این حرفهاست. ... اوج دغدغه و مسئله نیست. پسندیده خیلی در لحظه وجود دارد“. خود میرکریمی پسندیده را این طور توصیف میکند: ” پسندیده به درجهای از تسلیم و رضا رسیده که برخلاف اینکه به نظر میرسد عضو کوچک خانواده است، ولی روح بزرگی دارد. روح بزرگ او به این شکل نیست که نقاب دارد و تظاهر میکند، بلکه به این موقعیت رسیده که من تسلیم این «آن» هستم. پس تا جایی که از او سئوال نمیشود نظر تو چیست ابراز وجود نمیکند. او موضع انفعالی ندارد بلکه خودش را در اختیار فضا و موقعیت قرار میدهد“. رسیدن به تسلیم و رضا همان انفعال نیست؟ تسلیمِ آن بودن همان کنار گذاشتن عقلانیت نیست؟ و آیا پسندیده الگوی خوبی برای زن امروزی است که اگر بخواهد با موقعیت خود در جامعه سنتی برخورد کند، باید بیش از اینها از عقل و اراده برخوردار باشد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر