دی ۰۱، ۱۳۹۰

گفت‌وگویی خودمانی درباره شخصیت و هنر پاراجانف در فصلنامه "حرفه: هنرمند"

بخشی از گفت و گو درباره پاراجانف با حضور شاهیک بازیل، آرسینه مارتیروسیان، ثمیلا امیرابراهیمی، ایمان افسریان و روبرت صافاریان
در تدارک پرونده پاراجانف بودیم که از ثمیلا امیر ابراهیمی شنیدیم در میان دوستانش زوجی ارمنی هستند که خانه‌شان بی‌شباهت به موزه نیست، پاراجانف را دوست دارند، با موزه پاراجانف در ایروان ارتباط دارند و معتقدند که پاراجانف در نوع نگرش‌شان به زندگی نقش مهمی بازی کرده است. تصمیم گرفتیم با این زوج ــ شاهیک بازیل و آرسینه مارتیروسیان ــ گفت‌وگویی داشته باشیم درباره کم‌وکیف رابطه‌شان با هنر پاراجانف. روبرت صافاریان ــ منتقد فیلم و از همکاران گاه‌گاهی "حرفه: هنرمند" هم که از دوستان آن‌هاست در این گفت‌وگو حضور داشت و با توجه به آشنایی‌اش با سینمای پاراجانف غالباً از این منظر و با نگاهی به رابطه سینما و کارهای تجسمی این هنرمند در بحث شرکت می‌کرد. ثمیلا امیر ابراهیمی و ایمان افسریان هم بودند. محفل دوستانه بود و شرکت‌کنندگان در بحث یکدیگر را به نام کوچک مورد خطاب قرار می‌دادند. ما هم همین روال را در پیاده کردن گفت‌وگو حفظ کرده‌ایم.
حرفه: هنرمند

ایمان افسریان: از شخصیتِ پاراجانف شروع کنیم...
روبرت صافاریان: دوستانش اسمش را گذاشته بودند ”پاراجانف – دُن“ ! ــ دُن به ارمنی یعنی جشن. ظاهرا هرجا که بوده آنجا جشنی به پا می‌کرده. زندگی شاد و حتی ولنگاری داشته است.
آرسینه مارتیروسیان: زندگی و کار او کاملا در هم تنیده بوده. خانه اش محلی بوده که همه آنجا دور هم جمع می شدند، می‌خوردند، می‌نوشیدند و جروبحث می‌کردند.
شاهین بازیل: نوعی دیوانگی و شوریدگی در او هست. می گویند حتی ”دزدی“ می کرد: اگر جایی چیز قشنگی می دید، کش می‌رفت، کاری روش می کرد و بعد آن را به این و آن می‌داد. این کار برایش مثل یک تردستی بوده. اهل تقلب هم بوده، به مردم چیزهای غیر واقعی می گفته. از تعریف هایی که از او می‌کنند، پیداست که رویاهایش را زندگی می‌کرده. کسی تعریف می‌کرد که با او در ونیز، به مرکز مذهبی ارامنه که نقش فرهنگی مهمی دارد، رفته بودند. آنجا یک شمایل خیلی قشنگ می بینند که پاراجانف آن را می پیچد در کتش و می آیند بیرون. بعد روی گاری دستی یا چرخ سوپرمارکت سوار می شود و در یک سرازیری زمین می‌خورد. چیزی اش نشده بوده اما به این نتیجه رسیده بود که باید این را ببریم و پس بدهیم. حالا برداشتن یک قضیه بوده و پس دادن یک مسئله دیگر!


حُسن موزه ای که برای کارهای او در ارمنستان درست کرده اند در این است که هم حس خانگی آثارش و هم این حس شوریدگی او را تا حدی منتقل می کند.
ایمان: در کارهایش نقش شمایل در فرهنگ ارتودوکس را هم می توان دید. یعنی آثار تجسمی او خیلی وقت ها تبدیل به آیکونی می شوند که در آن انگار یک جور نوستالژی با تقدس همراه شده.
روبرت: خیلی ها در کارهایش رگه های مذهبی می بینند؛ هرچند به نظر من این طور نیست.
ایمان: مذهبی نیست، اما سنت شمایل نگاری در آن هست.
شاهیک: خب او شمایل جمع می کرده... اما آثار خودش از جهاتی خیلی متفاوت با این سنت است. در کارهای او چیز مقدسی نیست. مواد کار او مرلین مونرو ست یا بعضی بازیگرهایش، یا سری مونالیزاها... یعنی نوعی روزمرگی و بدیهه سازی در لحظه در آن دیده می شود. تعدادی پوستر ارزان قیمت مونالیزا را خریده بود و آنها را می بُرید و کنار هم می گذاشت و کارهایی می ساخت که معلوم است چندان هم مطابق برنامه و فکر شده نیستند. او مقدس مآب نیست. خودش تا حدی اعتقادات مذهبی داشته، اما خب در مقیاس های زمانه اش کارهای خلاف هم می کرده. نمی شود گفت خلافکار بوده اما نوعی یاغی گری در او هست. در آثار او بدیهه سازی نقش اساسی دارد؛ مثلا استفاده از  خرده های شکسته اشیاء. می گویند در هتل مثلا یک لیوان را می شکسته و چیزی با آن درست می کرده. در واقع نمی توانسته راحت بنشیند و کاری نکند. رفتارش در زندان هم همین طور است.
روبرت: در واقع او از دوره زندان به طور گسترده به خلق آثار تجسمی روی آورد و بعدها در تمام مدتی که نمی گذاشتند فیلم بسازد و دستش از همه‌جا کوتاه بود آن را ادامه داد. در زندان او همبند مجرمین عادی بود: دزد و قاتل و کلاه بردار. جايي از او خواندم كه هركدام از آنها يك رمان بودند و من از تک تک شان مي‌ خواستم که زندگي‌شان را برايم تعريف كنند. در طراحي‌هايش هم خيلي از آنها استفاده كرده. فيلم مستندی هست به اسم هنر زندان ساخته گارِگین زاکویان درباره کارهای دستی زندانیان. گفتار اين فيلم، ‌نامه‌هاي زیبایی است که پاراجانف به زبان روسی از زندان نوشته (سواد او روسی بوده، ارمني نمی دانسته).
کارهای زندانش نشان می دهد که چطور از هر چیزی که دم دستش بوده چیزی می ساخته. از این حیث به نظر من یک نوع بدویت در کار او هست.
شاهیک: باید در نظر داشته باشیم که او نقاش حرفه ای نبوده؛ فیلمساز بوده. و در فیلمسازی سخت می شود گفت که کاری نائیو است، چون این حرفه در درجه اول به تکنیک احتیاج دارد.
روبرت: در فیلم‌هایش هم یک جور بدویت و خودجوشی هست از آن نوع که در هنر فولکلور وجود دارد و او آن را خیلی دوست می‌داشته. با این تفاوت که در هنر فولکلور هر چیز به طور سنتی به وجود می آید و نسل در نسل تکرار می شود، ولی او هر لحظه کار جدیدی خلق می‌کند و از این نظر به روحیه مدرن نزدیک تر است: نوعی فولکلورِ مدرن. درست مثل دوره‌ای که در نقاشی مدرن نوعی تمایل به هنر بدوی پیدا شد؛ آثاری به وجود آمد که نمی شود گفت بدوی هستند، ولی گرایش نائیو و بدوی را به نقاشی امروزی وارد کردند.
آرسینه: از خیلی جهات آثارش آدم را یاد کارهای کودکان می‌اندازد. استفاده‌ای که از اشیاء پیرامونش می‌کند و سادگی آن‌ها. این‌ها که حالا به اشیا موزه ای تبدیل شده‌اند در واقع بیشتر اسباب خانه او بوده‌اند. او هر چیزی که خریده را حتی با اعمال تغییر کوچکی مال خودش کرده است.
شاهیک: پدر پاراجانف دستی در کار اشیاء عتیقه داشته است. هم کارشناس این امور بوده و هم گاهی خرید و فروش می‌کرده است. پاراجانف از بچگی با اشیاء قدیم سروکار داشته.
آرسینه: نوع ارتباط او با اشیاء خانه و اصولا عنصر تزئین یک جنبه زنانه دارد.
روبرت: کارهای تجسمی او یک وجه کار دستی هم دارند. بیننده احساس می کند که او با ماده خامش به نوعی اُنس دارد. خصوصیت منحصر به فرد دیگر او طنز است. یعنی انگار مدام با خودش و دیگران شوخی می کند. همه را دست می اندازد.
آرسینه: این شوخی با خود را در عکس هایش به وضوح می بینیم. به سختی می شود یک عکس عادی از او پیدا کرد؛ یا کلاه گذاشته، یا معلق زده، یا ورجه وورجه می‌کند...
شاهین: همین رابطه بازیگوشانه را با تاریخ هنر هم دارد. نمونه‌اش کارهایی است که با تابلو مونالیز کرده است.
ثمیلا: می خواهم کمی به عقب برگردم. من شک دارم در اینکه به سادگی بتوان گفت این آدم بیشتر فیلمساز بوده و کمتر نقاش؛ به نظرم چندان قضاوت صحیحی نیست. کسی با 4 فیلم را که نمی شود گفت حرفه اصلی اش فیلمسازی‌ست. به نظر من این آدم در مرزهای تعریف شده قرار نمی گیرد، و در همه کار هم همین طور است. یعنی حتی می‌شود گفت آن قدرها هم فیلمساز نبوده!
و مطلب دیگر اینکه با وجود تمام حرف‌هایی که در مورد روحیه کودکانه و بازیگوش و نائیو او زده شد، به نظر من او نسبت به جریان های هنری که در اروپای معاصرش رواج داشته، به خصوص سوررئالیسم، آگاه بوده.
روبرت:  او چهار فیلم نساخته. چهار فیلم او مشهورند. پیش از این‌ها در اوکراین چندین فیلم بلند به سبک غالب سینمای شوروی ساخته است. امّا براساس چه ويژگي‌هايي او را با سوررئالیست ها مرتبط می دانی؟
ثمیلا: نوع کار او با عکس و کولاژ، همین طور شیوه بازیگوشانه و فی البداهگی‌اش در خلق، فضاهای غریب آثارش، این‌ها همه شباهت‌هایی را نشان می‌دهد.
روبرت: خب، شاید بشود رگه‌های سوررئالیستی در آثار او پیدا کرد؛ مثلا در رنگ انار صحنه‌اي هست که مردي نوك پرنده‌ای را مي‌بوسد. اغلب فكر مي‌كنند این فیلم مجموعه‌اي از نمادهاست كه هركدام به چيزي در فرهنگ ارمني اشاره دارد. در حالی که به نظر من بعضي جاها منطق ارتباطِ المان‌ها با همديگر مثل ارتباط‌ها در خواب است. همین موردی که ذکر کردم هیچ پیشینه‌ای در نمادهای قوم ارمنی ندارد.
در ضمن ما نمی‌دانیم که این شباهت‌ها و ارتباطات با سوررئالیسم اتفاقی بوده یا پاراجانف با این جنبش آشنایی داشته.
آرسینه:باید در نظر داشت که در شوروی آن زمان چندان امکان سفر و برقراری ارتباط مستقیم با دنیای بیرون برای او وجود نداشته،  تنها در سال های آخر عمرش که به شهرت رسیده بود موفق شد همراه با فیلم هایش در چند جشنواره اروپایی شرکت کند.
ثمیلا: قبولِ اینکه با جنبش‌هایی نو آشنا نبوده، سخت است. این‌ها همزمان بوده‌اند و ما می دانیم که یک عکاسی هم از فرانسه آمده بود و مدتی را با او زندگی می کرد که اتفاقا با همه اینها آشنا بوده. دالی و بونوئل و... را می شناخته. یا نقاش دیگری به اسم یرواند كوچار که از اروپا برگشته بود...
شاهين: بله، کوچار  مدت ها در فرانسه زندگي کرده بود و آنجا حتی در کنار کسانی مثل پیکاسو آدمی بوده برای خودش. ممکن است پاراجانف از طریق این آدم ها یا از طرق دیگر آشناهایی داشته اما قاعدتا این آشنایی تئوریک نبوده. به هر حال برای اظهار نظر دقیق‌تر در این مورد به اسناد بیشتری نیاز هست.
مثلا در مورد سینما می دانیم که او در مدرسۀ سينمايي خوبي تحصیل کرده بود که در آن آثار فیلمسازان معاصر را می دیدند و مي‌شناختند...
روبرت: البته حتی این شناخت سینمایی هم در دورۀ خروشچف و برژنف محدود بوده.
حرفه هنرمند: به نظرم سوررئالیست‌ها از این جهت که يك مكتب به وجود آوردند؛ مانيفست صادر می کردند، و درگير جدايي هنر از زندگي و دوباره وصل كردن اين دو به همديگر بودند، با پاراجانف متفاوت‌اند.
ثمیلا: بله، ولی در همین جنبش هم همه از یک جنس نبودند؛ کسی مثل فريدا كارلو را هم داریم که چيزهاي کمی از دنياي سوررئالیست ها در فرانسه ديده بود و سرگرم پرداختن به دنیای چند لایه خودش بود. برتون او را به نهضت سوررئالیسم آورد. این‌ها آدم های خیلی خلاقی بودند، یک اشاره کافی بود تا دنیایی را به رویشان بگشاید.
......

مطلب بلندتر است. کامل آن را می توانید در آخرین شماره حرفه: هنرمند (شماره 39) بخوانید. در این شماره مقالات دیگری نیز درباره این هنرمند یگانه چاپ شده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر