مشكل انگیزه
....به خودم گفت باید دلیل آمدن دنیا به سمت حاجی را پیدا كنم. من فكر كردم او با یك طرح و توطئه میآید. از این طرح و توطئه شروع كردم. كسی كه میخواهد نقشه بكشد و كسی را به دام بیاندازد. قصه از اینجا شروع شد و آنچه قصه را جلو میبرد انگیزه دنیا بود.
فرهاد توحیدی، نویسنده فیلمنامه در گفتوگو با فیلمنگار
شخصاً در تمام طول فیلم و با منطق قصة اندكی كمدی و طبعاً اندكی اغراقآمیز فیلم، برایم كاملاً باورپذیر مینمود كه زنی مانند دنیا بخواهد با حاجی ثروتمندی ازدواج كند. خود فیلمنامه در این زمینه انگیزههایی را هم تدارك دیده است، مثلاً ازدواج ناموفق دنیا با یك مرد جوان و انگیزههای دیگری نیز خود بیننده میتواند با شناختی كه از جامعه پیرامونش دارد دست و پا كند. واقعیت این است كه كم نیستند زنان جوانی كه برای تأمین یك زندگی آسوده حاضر میشوند با مرد مسنی كه جای پدرشان است ازدواج كنند، بخصوص اگر آن مرد مانند حاجی یك دل نه صد دل خاطرخواهشان شده باشد. به هر رو برخلاف نظر توحیدی، فیلمنامه بدون آن انگیزه بزرگ، بدون آن كه دنیا نقشهای چیده باشد نیز، از دید باورپذیری روابط میتوانست سرپا باشد و در آن صورت میتوانست بر رابطه حاجی با دنیا متمركز شود و چیزی عمیقتری در این رابطه كشف كند. این نوع نگاه ــ گشتن به دنبال انگیزههای بزرگ ــ یكی از آفتهای فیلمنامهنویسی حرفهای ماست كه به اعتقاد من در نگاهی مدرسهای به فیلمنامهنویسی ریشه دارد.
امّا اگر از اوّل در جریان انگیزه انتقام دنیا بودیم ..... قصه نمیتوانست جذابیتی داشته باشد. سعی شد این اطلاعات مخفی بماند. پیچ قصه همین بود. چرا این دختر دست به این كار میزند؟
ادامه حرفهای فرهاد توحیدی در همان مصاحبه
چرا اگر از اوّل در جریان انگیزه دنیا بودیم قصه نمیتوانست جذابیت داشته باشد؟ برعكس، در آن حالت، بیننده میتوانست مدام در تب و تاب این باشد كه این دختر بالاخره موفق میشود نقشهاش را عملی كند یا نه. و به تعویق انداختن افشای این موضوع تا صحنههای آخر فیلم تنها در صورتی میتوانست موجه باشد كه افشای این راز تغییری در دیدگاههای ما نسبت به آدمها به وجود میآورد، اتفاقی كه نمیافتد. دنیا پیش از این افشاگری دختر مثبت با حسننیتی است، بعد از افشاگری هم همین طور، چرا كه ما به او حق میدهیم در پی به دست آوردن مال از دست رفته پدرش بوده باشد. این راز كه در پایان فیلم ناگهان سروكلهاش پیدا میشود (و اصولاً نیازی به آن نیست) جز آن كه حواس ما را از پیچیدگی مناسبات آدمها دور كند، كار دیگری نمیكند.
بخش موفق فیلمنامه، یعنی استحاله تدریجی حاجی، كه در تغییر شكل ظاهری او منعكس میشود، و در بسیاری از جاها واقعاً خندهدار از آب درآمده است، فارغ از اینكه انگیزه دنیا چیست سرپاست و كار خود را میكند. در این بخشها لحن فیلم كمدی است و فیلم روان پیش میرود، امّا از آنجایی كه مسئله مرد دیگری به میان میآید و حاجی به صورت دنیا سیلی میزند و بعد هم تمامی ماجرا لو میرود و حاجی جلوی زن و همسر خوار میشود، قصه ناگهان جدی میشود و حتی لحن اخلاقی پیدا میكند. براستی موضع فیلم در قبال وضعیت حاجی و كاری كه از او سر زده هیچ مشخص نیست. در جایی كه زن و فرزندانش او را به باد سرزنش میگیرند، فیلم هم با آنها همراه میشود و حاجی را محكوم میكند، امّا در فصل پایانی با او همراه میشود و بیننده را به همدلی با او فرا میخواند.
احساس كلی من در پایان فیلم این بود كه نه دنیا را خوب میشناسم و نه حاجی را. این موضوع به گمانم از آنجا ناشی میشود كه ساختار روایی فیلمنامه به ما اجازه نمیدهد رویداد را همراه حاجی یا همراه دنیا تجربه كنیم. چون اطلاعی از نیت و نقشه دنیا نداریم، نمیتوانیم در بیم و امید او در این باره كه آیا نقشهاش میگیرد یا نه و احیاناً تردیدهای او در این زمینه كه آیا اصولاً دارد كار درستی میكند یا نه، شریك شویم. از سوی دیگر فیلمنامه نشان دادن شوكه شدن حاجی و ضربه روحیای كه بعد از آشكار شدن ماجرا به او وارد میشود را نیز هدف نمیگیرد. اوّلاً حاجی را به سیلی زدن به دنیا وا میدارد، كاری كه از همدلی ما با او میكاهد. بعد با نشان دادن مفصل استدلالهای بسیار موجه و درست زن حاجی، و به نوعی همراهی با آنها، باز موضوع را از مجرای اصلی (تراژدی موقعیت حاجی) دور میكند. حاصل كار اینكه همدردی ما با هر دو قهرمان فیلمنامه ناقص باقی میماند.
برای اینكه نشان دهم فیلمنامه نمیتواند روی موضوع اصلی خود كه همانا پیچیدگی و پیچیدهتر شدن روابط حاجی و دنیاست متمركز شود، میخواهم به فصل دیگری از فیلمنامه اشاره كنم؛ به صحنهای كه در آن حاجی پشت در آپارتمان دنیا نشسته و طلب بخشش میكند و در همین حال زن و دخترش از جلوی آپارتمان خودشان صدای او را میشنوند. در نهایت حاجی موفق میشود ماجرا را توجیه كند و اتفاقی نمیافتد. این فصل صرفاً پیچشی موضعی و بینتیجه در كل قصه است. نه چیزی به دانستههای ما درباره آدمها اضافه میكند و نه كاركردی در راستای پیچیده كردن موقعیت دارد. دلهرهای لحظهای ایجاد میكند و تمام میشود. اصلاً قابل حذف است. اگر آن را برداریم اتفاقی برای باقی فیلم نمیافتد. به عبارت دیگر هدف از گنجاندن این فصل ایجاد یك جذابیت موضعی است و بس و كاركردی بیش از این برای آن نمیتوان قائل شد. و این نوعی منحرف شدن از سیری است كه ما را باید بیشتر و بیشتر به درون شخصیتهای اصلی هدایت میكرد.
دنیا یك قصه فرعی هم دارد كه در ابتدا به خوبی در خدمت پیچیدهتر كردن ماجرای اصلی و به دست دادن ملاك مقایسهای برای داوری درباره كارهای حاجی به كار گرفته میشود. منظورم قصه پسر حاجی و دوست دخترش است. توجه كنید به فصل خوب اوّلین آشنایی ما با این دو در كمد آپارتمانی خالی و بعد اشاره دنیا به آنها با این عنوان كه دو تا سوسك گنده دیده است (این فصل از نظر موقعیتسازی كمیك و ظریف، كه به گمانم نقطه قوت كارهای توحیدی هم هست، بهترین صحنه فیلم است) و ماجرای پیدا كردن هدیهای كه پسرك قرار است به دوست دخترش بدهد و دادن آن به دنیا توسط حاجی. از وسطهای فیلم این قصه فرعی رها میشود، در حالی كه كماكان میتوانست در خدمت خلق موقعیتهای پیچیدهتر به حضور خود ادامه دهد.
فرهاد توحیدی فیلمنامهنویس باذوقی است كه كارهای خیلی بهتر از دنیا دارد. همین فیلم گاهی به آسمان نگاه كن كه امسال در جشنواره دیدیم و فیلم مرد عوضی نمونه كمدیهای موفق او هستند. برخی از قسمتهای سریال تلویزیونی ورثه آقای نیكبخت هم فوقالعاده بودند. متأسفانه نوشتن درباره دنیا سهم من افتاد.
....به خودم گفت باید دلیل آمدن دنیا به سمت حاجی را پیدا كنم. من فكر كردم او با یك طرح و توطئه میآید. از این طرح و توطئه شروع كردم. كسی كه میخواهد نقشه بكشد و كسی را به دام بیاندازد. قصه از اینجا شروع شد و آنچه قصه را جلو میبرد انگیزه دنیا بود.
فرهاد توحیدی، نویسنده فیلمنامه در گفتوگو با فیلمنگار
شخصاً در تمام طول فیلم و با منطق قصة اندكی كمدی و طبعاً اندكی اغراقآمیز فیلم، برایم كاملاً باورپذیر مینمود كه زنی مانند دنیا بخواهد با حاجی ثروتمندی ازدواج كند. خود فیلمنامه در این زمینه انگیزههایی را هم تدارك دیده است، مثلاً ازدواج ناموفق دنیا با یك مرد جوان و انگیزههای دیگری نیز خود بیننده میتواند با شناختی كه از جامعه پیرامونش دارد دست و پا كند. واقعیت این است كه كم نیستند زنان جوانی كه برای تأمین یك زندگی آسوده حاضر میشوند با مرد مسنی كه جای پدرشان است ازدواج كنند، بخصوص اگر آن مرد مانند حاجی یك دل نه صد دل خاطرخواهشان شده باشد. به هر رو برخلاف نظر توحیدی، فیلمنامه بدون آن انگیزه بزرگ، بدون آن كه دنیا نقشهای چیده باشد نیز، از دید باورپذیری روابط میتوانست سرپا باشد و در آن صورت میتوانست بر رابطه حاجی با دنیا متمركز شود و چیزی عمیقتری در این رابطه كشف كند. این نوع نگاه ــ گشتن به دنبال انگیزههای بزرگ ــ یكی از آفتهای فیلمنامهنویسی حرفهای ماست كه به اعتقاد من در نگاهی مدرسهای به فیلمنامهنویسی ریشه دارد.
امّا اگر از اوّل در جریان انگیزه انتقام دنیا بودیم ..... قصه نمیتوانست جذابیتی داشته باشد. سعی شد این اطلاعات مخفی بماند. پیچ قصه همین بود. چرا این دختر دست به این كار میزند؟
ادامه حرفهای فرهاد توحیدی در همان مصاحبه
چرا اگر از اوّل در جریان انگیزه دنیا بودیم قصه نمیتوانست جذابیت داشته باشد؟ برعكس، در آن حالت، بیننده میتوانست مدام در تب و تاب این باشد كه این دختر بالاخره موفق میشود نقشهاش را عملی كند یا نه. و به تعویق انداختن افشای این موضوع تا صحنههای آخر فیلم تنها در صورتی میتوانست موجه باشد كه افشای این راز تغییری در دیدگاههای ما نسبت به آدمها به وجود میآورد، اتفاقی كه نمیافتد. دنیا پیش از این افشاگری دختر مثبت با حسننیتی است، بعد از افشاگری هم همین طور، چرا كه ما به او حق میدهیم در پی به دست آوردن مال از دست رفته پدرش بوده باشد. این راز كه در پایان فیلم ناگهان سروكلهاش پیدا میشود (و اصولاً نیازی به آن نیست) جز آن كه حواس ما را از پیچیدگی مناسبات آدمها دور كند، كار دیگری نمیكند.
بخش موفق فیلمنامه، یعنی استحاله تدریجی حاجی، كه در تغییر شكل ظاهری او منعكس میشود، و در بسیاری از جاها واقعاً خندهدار از آب درآمده است، فارغ از اینكه انگیزه دنیا چیست سرپاست و كار خود را میكند. در این بخشها لحن فیلم كمدی است و فیلم روان پیش میرود، امّا از آنجایی كه مسئله مرد دیگری به میان میآید و حاجی به صورت دنیا سیلی میزند و بعد هم تمامی ماجرا لو میرود و حاجی جلوی زن و همسر خوار میشود، قصه ناگهان جدی میشود و حتی لحن اخلاقی پیدا میكند. براستی موضع فیلم در قبال وضعیت حاجی و كاری كه از او سر زده هیچ مشخص نیست. در جایی كه زن و فرزندانش او را به باد سرزنش میگیرند، فیلم هم با آنها همراه میشود و حاجی را محكوم میكند، امّا در فصل پایانی با او همراه میشود و بیننده را به همدلی با او فرا میخواند.
احساس كلی من در پایان فیلم این بود كه نه دنیا را خوب میشناسم و نه حاجی را. این موضوع به گمانم از آنجا ناشی میشود كه ساختار روایی فیلمنامه به ما اجازه نمیدهد رویداد را همراه حاجی یا همراه دنیا تجربه كنیم. چون اطلاعی از نیت و نقشه دنیا نداریم، نمیتوانیم در بیم و امید او در این باره كه آیا نقشهاش میگیرد یا نه و احیاناً تردیدهای او در این زمینه كه آیا اصولاً دارد كار درستی میكند یا نه، شریك شویم. از سوی دیگر فیلمنامه نشان دادن شوكه شدن حاجی و ضربه روحیای كه بعد از آشكار شدن ماجرا به او وارد میشود را نیز هدف نمیگیرد. اوّلاً حاجی را به سیلی زدن به دنیا وا میدارد، كاری كه از همدلی ما با او میكاهد. بعد با نشان دادن مفصل استدلالهای بسیار موجه و درست زن حاجی، و به نوعی همراهی با آنها، باز موضوع را از مجرای اصلی (تراژدی موقعیت حاجی) دور میكند. حاصل كار اینكه همدردی ما با هر دو قهرمان فیلمنامه ناقص باقی میماند.
برای اینكه نشان دهم فیلمنامه نمیتواند روی موضوع اصلی خود كه همانا پیچیدگی و پیچیدهتر شدن روابط حاجی و دنیاست متمركز شود، میخواهم به فصل دیگری از فیلمنامه اشاره كنم؛ به صحنهای كه در آن حاجی پشت در آپارتمان دنیا نشسته و طلب بخشش میكند و در همین حال زن و دخترش از جلوی آپارتمان خودشان صدای او را میشنوند. در نهایت حاجی موفق میشود ماجرا را توجیه كند و اتفاقی نمیافتد. این فصل صرفاً پیچشی موضعی و بینتیجه در كل قصه است. نه چیزی به دانستههای ما درباره آدمها اضافه میكند و نه كاركردی در راستای پیچیده كردن موقعیت دارد. دلهرهای لحظهای ایجاد میكند و تمام میشود. اصلاً قابل حذف است. اگر آن را برداریم اتفاقی برای باقی فیلم نمیافتد. به عبارت دیگر هدف از گنجاندن این فصل ایجاد یك جذابیت موضعی است و بس و كاركردی بیش از این برای آن نمیتوان قائل شد. و این نوعی منحرف شدن از سیری است كه ما را باید بیشتر و بیشتر به درون شخصیتهای اصلی هدایت میكرد.
دنیا یك قصه فرعی هم دارد كه در ابتدا به خوبی در خدمت پیچیدهتر كردن ماجرای اصلی و به دست دادن ملاك مقایسهای برای داوری درباره كارهای حاجی به كار گرفته میشود. منظورم قصه پسر حاجی و دوست دخترش است. توجه كنید به فصل خوب اوّلین آشنایی ما با این دو در كمد آپارتمانی خالی و بعد اشاره دنیا به آنها با این عنوان كه دو تا سوسك گنده دیده است (این فصل از نظر موقعیتسازی كمیك و ظریف، كه به گمانم نقطه قوت كارهای توحیدی هم هست، بهترین صحنه فیلم است) و ماجرای پیدا كردن هدیهای كه پسرك قرار است به دوست دخترش بدهد و دادن آن به دنیا توسط حاجی. از وسطهای فیلم این قصه فرعی رها میشود، در حالی كه كماكان میتوانست در خدمت خلق موقعیتهای پیچیدهتر به حضور خود ادامه دهد.
فرهاد توحیدی فیلمنامهنویس باذوقی است كه كارهای خیلی بهتر از دنیا دارد. همین فیلم گاهی به آسمان نگاه كن كه امسال در جشنواره دیدیم و فیلم مرد عوضی نمونه كمدیهای موفق او هستند. برخی از قسمتهای سریال تلویزیونی ورثه آقای نیكبخت هم فوقالعاده بودند. متأسفانه نوشتن درباره دنیا سهم من افتاد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر