با در نظر گرفتن همه چیز، کار کمتر ملالآور است تا سرگرم ساختن خویش.
من عاشق واگنر هستم، امّا موسیقی گربهای را که بیرون پنجره از دمش آویخته شده و بر شیشه پنجول میکشد، ترجیح میدهم.
هنرمند، خواه ستمدیده و خواه ستمگر، خواه تسلیم و خواه طاغی، برای اینکه حرفی برای بیان کردن داشته باشد، باید پیش از هر چیز، چون انسانی در میان انسانهای دیگر، در این دنیا سکونت کند.
الهام از کار هر روزه برمیخیزد.
به خاطر یک سوء تفاهم همگانی است که کسانی میتوانند با هم به توافق برسند. اگر، از سر بداقبالی، آدمها همدیگر را میفهمیدند، هیچ کس با هیچ کس توافق نمیکرد.
هیچ کاری نمیشود کرد، مگر ذره به ذره.
ما هر آن سنگینی مفهوم و حس گذر زمان را بر وجودمان احساس میکنیم. برای گریز از این کابوس و به فراموشی سپردنِ آن، تنها دو راه وجود دارد: کامجویی و کار. کامجویی ما را میفرساید. کار ما را قویتر میسازد. خود انتخاب کنید.
کامجویی ما را میفرساید. کار ما را قویتر میسازد. خود انتخاب کنید.
پاسخحذفاین عالی بود ...