حکایت ما حکایت مردی است که از بس نگران حفظ یادگارهای و بقایای گذشته بود که تمام زندگی و تمام آیندهاش را به این کار اختصاص داده بود و زندگیاش معنایی نداشت جز تلاش برای جلوگیری از فنای گذشته. منتها مشکل این بود که هر آن از زمان، به سرعت تبدیل به گذشته میشد و حجم گذشته با چنان سرعتی افزایش مییافت که همه لحظات حال و آینده هم برای نگاهداری آن کفایت نمیکرد. این وضعیت یک جور احساس حسرت در او به وجود میآورد، احساس گناه و نارضایتی از این که با وجود همه تلاش نمیشود گذشته را از فنا نجات داد. و این پاراداوکس انسان است از وقتی که حفظ نشانههای گذشته به حوزه خاصی از فعالیت فرهنگی او بدل شد. موزهها، بایگانیهای سند و عکس و فیلم، مستند ساختن پروژهها و زندگی روزمره در قالب فیلم مستند، بخشی از این تلاش در نهایت ناکام هستند. تنها نگاهی بیاندازیم به حوزه فیلمسازی مستند و زیباییشناسی ضبط زندگی روزمره که گوشهای است از این مسئله عام.
تا سالیان دراز بعد از اختراع سینما، دوربین فیلمبرداری برای ثبت بسیاری از لحظههای زندگی مشکل داشت. در نور طبیعی در فضاهای داخلی نمیشد فیلم گرفت و این یعنی از دست رفتن بخش مهمی از زندگی روزمره بشر با جلوه بصری واقعی یعنی با فضای نوری واقعی و رفتار طبیعی آدمها. دوربین بزرگ و دم و دستگاه نورپردازی جلب نظر میکرد و مانع رفتار طبیعی آدمها میشد. وقتی دروبینهای دیجیتالی کوچک این توانایی را پیدا کردند که در شرایط طبیعی، صدا و تصویر قابل قبول بگیرند، ناگهان بخش بزرگی از زندگی بشر را که تا آن زمان غیرقابل ثبت بود، برای دستگاههای ضبطکننده دیدنی و شنیدنی ساختند. ثبت زندگی روزمره جذابیت مخصوصی داشت که بخشی از آن ناشی از تازگی این امکان بود. از زمانی که دوربینهای نسبتاً سبک 16 میلی متری و دستگاههای قابل حمل ضبط صدا در دهه 1960 پیدا شدند، نوعی زیباییشناسی نمایش زندگی روزمره به وجود آمد که به زمان مرده غیردراماتیک اهمیت میداد. یک جور فلسفه هستیشناسی تصویر سینماتوگرافیک شکل گرفت. و امروز با آمدن ابزار جدید، چنین به نظر میرسد که همه چیز را میتوان ضبط کرد. میلیونها دوربین نصب شده در خیابانها، در دکانها، و میلیونها دوربین دیگر در دست جهانگردان، در میهمانیها، به وقت تولد و عروسی و مرگ، همه چیز را ضبط میکنند. امّا حاصل کار دیگر مانند روزهای نخست جذاب نیست.
تصویرهای لحظات ساده زندگی مانند ورود قطار به ایستگاه، خروج کارگران از کارخانه یا صبحانه خوردن کودک، دیگر مثل نخستین نمونههای جالب نیستند. و با ساده شدن ضبط این صحنه و فراوانی آن دیگر کسی حوصله تماشای آنها را ندارد. در واقع بیشتر بیشتر تصویرهایی که گرفته میشوند، هیچ وقت کسی آنها را تماشا نمیکند.
تلاش میکنم یک جوری بیهودگی روحیه آرشیو کردن و حسرت خوردن را در این باره که چرا به اندازه کافی آرشیو نمیکنیم، نشان دهم. بایگانی کردن تنها نگاه داشتن نیست. جا میخواهد، طبقهبندی میخواهد، نگهداری میخواهد، و همه اینها هزینه دارد و تازه چه کسی برای چه کاری قرار است از اینها استفاده کند؟
تازه تا اینجا صحبت فقط درباره ضبط تصویر زندگی روزمره و بایگانی آن بود. میتوان نگاهداری اشیاء از بین رونده در موزهها و نگاهداری کتابها و حفظ و مرمت آثار باستانی و قبرستانها و خانههای قدیمی و غیره را هم به اینها اضافه کرد و آن وقت است که میبینیم مسئله بایگانی کردن و حفظ میراث فرهنگی چه بسیار بدون توجه به همه ابعاد آن و خارج از یک نگاه متعادل مطرح میشود.
نگاه داشتن بدون مرتب کردن و طبقه بندی بیمعناست و اینها کار و هزینه میبرد و باید با هدف معینی و با اطمینان از اینکه این چیزهایی که نگاه میداری استفاده داشته باشد انجام میگیرد. نمیتوان همه امروز را صرف نگاهداری آثار و بازماندههای دیروز کرد. نمیتوان آینده و حال را صرف محافظت و مراقبت از گذشته کرد.
تا سالیان دراز بعد از اختراع سینما، دوربین فیلمبرداری برای ثبت بسیاری از لحظههای زندگی مشکل داشت. در نور طبیعی در فضاهای داخلی نمیشد فیلم گرفت و این یعنی از دست رفتن بخش مهمی از زندگی روزمره بشر با جلوه بصری واقعی یعنی با فضای نوری واقعی و رفتار طبیعی آدمها. دوربین بزرگ و دم و دستگاه نورپردازی جلب نظر میکرد و مانع رفتار طبیعی آدمها میشد. وقتی دروبینهای دیجیتالی کوچک این توانایی را پیدا کردند که در شرایط طبیعی، صدا و تصویر قابل قبول بگیرند، ناگهان بخش بزرگی از زندگی بشر را که تا آن زمان غیرقابل ثبت بود، برای دستگاههای ضبطکننده دیدنی و شنیدنی ساختند. ثبت زندگی روزمره جذابیت مخصوصی داشت که بخشی از آن ناشی از تازگی این امکان بود. از زمانی که دوربینهای نسبتاً سبک 16 میلی متری و دستگاههای قابل حمل ضبط صدا در دهه 1960 پیدا شدند، نوعی زیباییشناسی نمایش زندگی روزمره به وجود آمد که به زمان مرده غیردراماتیک اهمیت میداد. یک جور فلسفه هستیشناسی تصویر سینماتوگرافیک شکل گرفت. و امروز با آمدن ابزار جدید، چنین به نظر میرسد که همه چیز را میتوان ضبط کرد. میلیونها دوربین نصب شده در خیابانها، در دکانها، و میلیونها دوربین دیگر در دست جهانگردان، در میهمانیها، به وقت تولد و عروسی و مرگ، همه چیز را ضبط میکنند. امّا حاصل کار دیگر مانند روزهای نخست جذاب نیست.
تصویرهای لحظات ساده زندگی مانند ورود قطار به ایستگاه، خروج کارگران از کارخانه یا صبحانه خوردن کودک، دیگر مثل نخستین نمونههای جالب نیستند. و با ساده شدن ضبط این صحنه و فراوانی آن دیگر کسی حوصله تماشای آنها را ندارد. در واقع بیشتر بیشتر تصویرهایی که گرفته میشوند، هیچ وقت کسی آنها را تماشا نمیکند.
تلاش میکنم یک جوری بیهودگی روحیه آرشیو کردن و حسرت خوردن را در این باره که چرا به اندازه کافی آرشیو نمیکنیم، نشان دهم. بایگانی کردن تنها نگاه داشتن نیست. جا میخواهد، طبقهبندی میخواهد، نگهداری میخواهد، و همه اینها هزینه دارد و تازه چه کسی برای چه کاری قرار است از اینها استفاده کند؟
تازه تا اینجا صحبت فقط درباره ضبط تصویر زندگی روزمره و بایگانی آن بود. میتوان نگاهداری اشیاء از بین رونده در موزهها و نگاهداری کتابها و حفظ و مرمت آثار باستانی و قبرستانها و خانههای قدیمی و غیره را هم به اینها اضافه کرد و آن وقت است که میبینیم مسئله بایگانی کردن و حفظ میراث فرهنگی چه بسیار بدون توجه به همه ابعاد آن و خارج از یک نگاه متعادل مطرح میشود.
نگاه داشتن بدون مرتب کردن و طبقه بندی بیمعناست و اینها کار و هزینه میبرد و باید با هدف معینی و با اطمینان از اینکه این چیزهایی که نگاه میداری استفاده داشته باشد انجام میگیرد. نمیتوان همه امروز را صرف نگاهداری آثار و بازماندههای دیروز کرد. نمیتوان آینده و حال را صرف محافظت و مراقبت از گذشته کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر